و من (=اینشتین) همانطور که در جنگ اول جهانی … بین سالهای 1914-1918… در صدد ارائه ی طرح صلح جهانی بودم و موفق نشدم، دراین شش سال سیاه جنگ دوم … 1939-1945 … نیز دائماَ در تکاپو بودم که بنحوی بتوانم طرح صلح جهانی را ارائه بدهم؛ باز هم نتیجه نگرفتم!! گویا شکافتن هسته ی اتم بسیار آسانتر بود از شکافتن قلب سخت و سیاه انسان!! براستی که این موجود دوپا (!) سرسخت ترین موجودات جهان است!! …
و در مقیاسهای کوچکتر نیزهمواره ناکام بوده ام؛ هنگامی که ورزشهای رزمی ازجمله کاراته، جودو، کونگ فو و مانند این چیزها {…} از شرق وحشی بی تمدّن و خرچنگ خوار- یعنی چین و ژاپن و کره – به سوی اروپا و امریکا آمد، من ازجمله مخالفان اینگونه ورزشها بودم و تأکید میکردم که چنین آداب و رسوم وحشیانه ای خشونت را در جامعه رواج میدهد… ولی همه مانند دیوار گچی (!) به من نگاه کردند و هیچ نگفتند… و چنانکه خود حضرت عالی (=آیت الله بروجردی) برای من در جواب نامۀ X-25 مرقوم فرموده اید … در اسلام … حتی کندن یک مو یا ایجاد یک خراش سطحی و یا حتی اندک ناراحت ساختن یک انسان – غیر مُجاز و ممنوع (=حرام) است!
آری! سیاست فقط فکر لحظه های هیجان آور را در سر می آورد؛ حال آنکه این عملکردهای سیاسی همچون قوانین معادلات ریاضی نتایج وعواقبی جبران ناپذیر و غیر قابل دفع را در پی می آورند!! و اکنون ای جناب… بروجردی! ای پیشوای خردمند و ای پدر مهربان… بسیار از شما سپاسگزارم که در1952 در پی مرگ ((وایتسمن)) – رئیس جمهور وقت اسرائیل – هنگامی که من از شما تقاضای مشاوره کردم که: / آیا ریاست جمهوری اسرائیل را – که رسماً وعلناً به من (=اینشتین) پیشنهاد شد و همگان مرا یک یهودی دنیا دیده و مهاجر از وطن میدانستند… – بپذیرم؟ / خود درجواب نامۀ X-32 فرمودید: ((انسان خداترس و خردمند، چنین پیشنهادی را هرگزنمیپذیرد! هرکس بدنبال سیاست رفته آلوده شده است. پس شما خود را آلودۀ سیاست نکنید!)). لذا من (=اینشتین) نیز به بهانۀ اشتغالات علمی، این پیشنهاد را ردّ کردم…
چون “پاپ پیوس دوازدهم” در عالـَم مسیحیّت فرد اوّل تحقیقات مذهبی من (=اینشتین) بود، در جلسه ای خصوصی از وی پرسیدم که:/ فرد اوّل جهان اسلام – که داخل در مسائل سیاسی نباشد و بی طرفانه اسلام را به من معرّفی کند – چه کسی است؟ / آن مرد پاک متفکـِّرانه اندیشه ای کرد و دستی به عینک خود زده، آن را جابجا نمود و گفت: “اگر نام من را در شرایط کنونی (1946 میلادی) – که تازه جنگ جهانی خاتمه یافته و حدود یک سالی از آن میگذشت – فاش نسازی/ که من این حرف را به تو زده ام/ با صراحت باید بگویم شخص اول جهان اسلام “جناب … بروجردی” است و به نظر من (پاپ) او انسانی مستقیم الخطّ و دارای حرکتی یکنواخت است. به اشخاص دیگر مراجعه نکن که به تو(= اینشتین) دروغ خواهند گفت و واقعیّت را واژگونه جلوه خواهند داد!”… دیگر چیزی نپرسیدم و از محضر وی(= پاپ) اجازۀ مرخـّصی اخذ نمودم؛ او(= پاپ) لبخندی پرمعنی زد! از آن سال بود که مکاتبات من (= اینشتین) با جناب عالی (= آقای بروجردی) شروع شد و غیر از نامه هائی که به امثال بزرگوارانی چون: سید ابو- ال – حسن (ابوالحسن) اصفهانی (مرجع نجف – عراق) نوشته بودم، مُفتخِر به نامه نگاری با حضرت عالی شدم.
تا اینکه در سال قبل – یعنی 1953(= 1332ش) – اتفاقی رخ داد؛ جمعی از فرقۀ ((شیخیّه))(*1*) … که مقیم امریکا میباشند – من(=اینشتین) را به یک کنفرانس تبلیغاتی دعوت نمودند. موضوع جلسه، مقام شخصی به نام ((شیخ احمد اَحسائی))(*2*) بود . تا نام او را بردند من بیاد آن اسناد محرمانه ای افتادم که پاپ پیوس دوازدهم به من نشان داده بود. در آن اسناد، یکی از جاسوسان درجه اوّل انگلستان همین فرد بوده که لباس روحانی به تن کرده و در زمان سلطنت فتحعلیشاه قاجار مأمور تبلیغ علیه دین اسلام در ایران شده بود! تا اینکه در سال قبل – یعنی 1953(= 1332ش) – اتفاقی رخ داد؛ جمعی از فرقۀ ((شیخیّه))(*1*) … که مقیم امریکا میباشند – من(=اینشتین) را به یک کنفرانس تبلیغاتی دعوت نمودند. موضوع جلسه، مقام شخصی به نام ((شیخ احمد اَحسائی))(*2*) بود . تا نام او را بردند من بیاد آن اسناد محرمانه ای افتادم که پاپ پیوس دوازدهم به من نشان داده بود. در آن اسناد، یکی از جاسوسان درجه اوّل انگلستان همین فرد بوده که لباس روحانی به تن کرده و در زمان سلطنت فتحعلیشاه قاجار مأمور تبلیغ علیه دین اسلام در ایران شده بود!
من(اینشتین) از ماهیت اعتقادات ((احسائی)) به خوبی آگاهی داشتم؛ وی فردی بی مذهب و جیره خوار انگلستان بوده است. در نامه هائیکه نوشته بود حتی پیامبر اسلام را به تمسخر گرفته و گاه ناسزا گفته بود! ولی با این همه ((شیخیّه))(*1*)((بابیّه))(*3*) و((بهائیّه))(*4*) وی (= شیخ احمد اَحسائی) را تجسّم دوباره ای ازجسم پیامبراسلام میدانند!
من به سختی جلسه را تحمل میکردم. حالات ظاهری من عوض شده بود. یکی از حضـّار از دور متوجه من شد و نزدیک آمده گفت:”جناب اینشتین! گویا حالتان بد شده است! میتوانم نوشیدنی برای شما بیاورم؟” من نیز فرصت را غنیمت شمرده گفتم:”میل نوشیدنی ندارم؛ اگراجازه بدهید سالن را ترک میکنم!”.
(ادامه دارد)…
***************************************************
پاورقی ها:
(*1*)Scheichitisch
(*2*)Scheich – Ahmed – Ahsaii 1752-1826
(*3*)Babis
(*4*)Bahaiitisch
=======================================