یونانیان، مانند فرانسویان، معمولاً پس از زناشویی به عشق حقیقی، که آمیزهای از رأفت و شوق عمیق و متقابل باشد، گرفتار میآیند. عشق اخگری نیست که از تماس یا قرب دو بدن بجهد، بلکه حالتی است که...
در یک نوشتهی مصری، که به حدود ۱۲۲۱ قم تعلق دارد، از قومی یاد شده است به نام «آکایواشا» که به سایر «اقوام دریا» پیوست و از لیبی به مصر حمله برد. همین نوشته این قوم را گروهی آواره شمرده است که «برای شکمهای خود میجنگند.» در آثار هومر، مردم یونانی زبان تسالی جنوبی، قوم آخایانی نامیده شدهاند. اما، چون این مردم از همهی قبایل تواناتر شدند، هومر، کراراً، تمام یونانیانی را که به شهر تروا هجوم بردند به نام اینان خوانده است. مورخان و سخنسرایان یونانی عصر کلاسیک قوم آخایایی را، مانند قوم پلاسگوی، از بومزادان انگاشته و گفتهاند: تا جایی که در یادها مانده است، اینان بومی یونان بودهاند. این مورخان بیهیچ تردید میپنداشتند فرهنگ آخایایی، که در آثار هومر توصیف شده است، همان فرهنگی است که در این کتاب فرهنگ موکنای خواندهایم. شلیمان این نظر را پذیرفت، دنیای تحقیق هم کوته مدتی با او همداستان بود.
در ۱۹۰۱، یک تن انگلیسی سنت شکن به نام ویلیام ریجوی این اعتماد خرسندی بخش را بر هم زد و نشان داد که تمدن آخایایی گرچه از جهات بسیار به تمدن موکنایی میماند، از لحاظ مختصات اساسی، با آن فرق دارد: (۱ ) آهن عملاً بر مردم موکنای مجهول است، ولی قوم آخایایی با آن آشنایند. (۲ ) موافق آثار هومر، مردگان آخایایی سوزانده میشوند، اما مردم تیرونس و موکنای اجساد را به خاک میسپارند، و از این امر برمیآید که این دو قوم نیست به عقبی نظری واحد ندارند. (۳) از خدایان آخایایی، که همان خدایان اولمپی هستند، اثری در فرهنگ موکنای یافت نمیشود. (۴) مردم آخایایی شمشیرهای بلند و سپرهای گرد و سنجاق قفلی به کار میبرند، ولی اشیایی به این صورتها در بقایای متنوع فرهنگ موکنایی به نظر نمیرسد. (۵) تفاوتهای قابل ملاحظهای هم از حیث آرایش مو و جامه بین این دو قوم وجود دارد. ریجوی از همهی این نکات چنین نتیجه گرفت که مردم موکنای از قوم پلاسگوی بودند و به یونانی سخن میگفتند، اما قوم آخایایی از قوم بورموی سلت یعنی از مردم اروپای مرکزی بودند و از سال ۲۰۰۰ به این سو، از راه اپیروس و تسالی، به پایین ریختند و آیین زئوس – پرستی را با خود آوردند؛ در حدود ۱۴۰۰ بهپلوپونز تاختند و در آنجا زبان و بسیاری از رسوم یونانی را برگرفتند؛ به عنوان خانهای فئودال مستقر شدند و، از قصور مستحکم خود، براهالی مقهور پلاسگوی حکومت کردند.
این نظریه حتی اگر محتاج تغییر اساسی باشد، باز روشنیبخش است. ولی در ادبیات یونانی سخنی از هجوم قوم آخایانی نمیرود؛ در این صورت، از خرد به دور است که، علیرغم سنتی چنین استوار، رواج تدریجی آهن و تغییر طرق دفن یا آرایش مو و درازشدن شمشیرها و گردشدن سپرها و استعمال سنجاق قفلی را ملاک قضاوت قرار دهیم. بیشتر چنین احتمال میرود که، مطابق پندار همهی نویسندگان کلاسیک، آخایاییان قبیلهای یونانی باشند که، بر اثر تکثیر طبیعی، در قرنهای چهاردهم و سیزدهم، تسالی و پلوپونز را فرا گرفته و در آنجا با پلاسگیها و موکناییان اختلاط خونی یافته و در حدود ۱۲۵۰ قم به صورت طبقهی حاکم در آمده باشند. گویا اینان زبان یونانی را از مردم موکنای نگرفتند، بلکه، بر عکس، آنان را با این زبان آشنا کردند. بازتاب یک زبان مشترک کرتی – پلاسگویی – موکنایی در اسمهای محل، مانند کورینتوس و تیرونس و پارناسوس و اولمپیا، مشاهده میشود. ظاهراً قوم آخایایی خدایان کوهنشین و آسمانذی خود را بر پروردگاران درون خاکی یا زیرزمینی جمعیت اولیه تحمیل کردند. در موارد بسیار، بین فرهنگ موکنایی و وجه اخیر آن، یعنی فرهنگ قوم آخایایی که در آثار هومر وصف شده است، اختلاف قاطعی وجود ندارد، و چنین به نظر میرسد که شیوههای زندگی این دو قوم در جریان زمان میآمیزند و یگانه میشوند. سپس، هنگامیکه تمدن اژهای بر اثر شکست تروا از توش و توان میافتد و آرامآرام از میانه برمیخیرد، بر شدت اختلاط آن دو میافزاید و زمینهی تمدن یونانی فراهم میآید.
روایتهای پهلوانی
۱۰-۲- روایات عصر پهلوانی هم منشأ و هم مقدرات قوم آخایایی را معلوم میدارند. این داستانها را نادیده نباید گرفت، زیرا با آنکه از توهمیخون بیزجان گرفتهاند، شاید بیشن از آنچه تصور میکنیم متضمن واقعیات تاریخی باشند. شعر و نمایش و هنر یونانی چندان به این داستانها وابسته است که بدون آنها به دشواری دریافت میشوند. (۱ )
در کتیبههای ختی آمده است که آتاریسیاس در قرن سیزدهم قم بر قوم آهیاوا سلطنت میکرد. میتوان گفت که این آتاریسیاس همان آترئوس، شاه قوم آخایایی، است. در داستانهای یونانی، زئوس پدر تانتالوس، شاه فروگیا، است (۲ )، تانتالوس پدر پلویس پدر آترئوس؛ و آترئوس پدر آگاممنون است. پلویس نفی بلد شد و در حدود ۱۲۸۳ به پلوپونز باختری رفت تا با هیپودامیا – دختر اوینومائوس شاه الیس – زناشویی کند. داستان عشق ورزیدن این دو هنوز بر سه گوش طاق شرقی معبد بزرگ زئوس در اولمپیا نمودار است. شاه الیس، به قصد آزمودن خواستگاران دخترش، با آنان مسابقهی ارابه رانی میداد. اگر خواستگار مسابقه را میبرد، برهیپودامیا دست مییافت، و اگر میباخت، به هلاکت میرسید. تنی چند از خواستگاران پاپیش نهاده و مسابقه و جان خود را باخته بودند. پلوپس، برای آنکه از مخاطرات بکاهد، به مورتیلوس، ارابهران شاه، رشوه داد تا میخ محور ارابهی شاهی را بیرون آورد، و پیمان نهاد که اگر در کارش کامیاب شود، مورتیلوس را در سلطنت شریک خود کند. با این شیوه، در مسابقهای که روی داد، ارابهی شاهی در هم شکست و شاه کشته شد، و پلوپس با هیپودامیا زناشویی کرد و به سلطنت الیس رسید. اما، به جای آنکه ملک را با مورتیلوس قمست کند، او را به دریا افکند. مورتیلوس نیز همچنان که در آب فرو میرفت، پلوپس و اخلاقش را نفرین کرد.
دختر پلوپس با ستنلوس – پسر پرسئوس، شاه آرگوس – ازدواج کرد، و سپس سلطنت به پسر آنان ائوروستئوس رسید، و پس از مرگ او به داییش، آترئوس، منتقل شد. پسران آترئوس (آگاممنون و منلائوس)، کلوتایمنستر! و هلنه – دختران توندارئوس، شاه لاکدایمون- را به زنی گرفتند. چون آترئوس و تواندارئوس در گذشتند، آگاممنون و منلائوس، غافل از نفرین مورتیلوس، از پایتختهای خود در موکنای و اسپارت بر تمام پلوپونز خاوری حکومت کردند، پس، آن سرزمین به نام نیای آنان پلوپونز (پلوپونوس) یا «جزیرهی پلوپس» خوانده شد.
در این زمان، سایر نواحی یونان نیز به وسیلهی پهلوانانی که عموماً به شهرسازی همت میگماشتند، به جنبوجوش افتاده بودند. موافق روایات یونانی، نا بکاری نوع بشر زئوس را برانگیخت که بشریت را با طوفانی براندازد. از این طوفان، تنها یک مرد، دئوکالیون، و همسرش پورها جان به در بردند و با سفینه یا صندوقی روی قلهی پارناسوس مستقر شدند. قبایل یونانی از تخمهی هلن، پسردئوکالیون، زادند و موافق نام او هلنس نام گرفتند. هلن نیای آخایوس و یون بود، و قبایل آخایایی و یونیایی، که پس از آوارگیهای فروان به ترتیب در پلوپونز و آتیک استقلال یافتند، از این دو به وجود آمدند. یکی از زادگان یون به نام ککروپس، به کمک الاههی آتنه، در محلی که قوم پلاسگوی در ارک آن ساکن شده بودند، به ساختن شهری که، به اسم الاهه، آتن (آتنای) نام گرفت، دست زد. چنان که در داستانها آمده است، همین ککرو پس بود که به آتیک تمدن داد، زناشویی را نظام بخشید، قربانیهای خونین را لغو کرد، و به رعایای خود آموخت که خدایان اولمپی مخصوصاً زئوس و آتنه را بپرستند.
تولد آتن یا آبادی آتیک
۱۰-۳- اعقاب ککروپس در آتن به سلطنت پرداختند. چهارمین آنان ارختئوس بود که مردم آتن او را خدا شمردند و بعداً یکی از زیباترین معابد را وقف او کردند. در حدود ۱۲۵۰، نوهی او، تسئوس، ۱۲ دمس یا آبادی آتیکبه صورت یک واحد سیاسی در آورد؛ مردم این آبادیها، بی تفاوت، « آتنی » خوانده میشدند، و شاید به سبب همین هم خانگی تاریخی یا یگانگی مدنی ناحیههای متعدد بود که نام شهر آتن مانند نامهای تبای و موکنای به صیغهی جمع آمده است. تسئوس آتن را نظم و قدرت بخشید، از تسلیم خراج انسانی به مینوس سرپیچید، و با کشتن راهزنی به نام پروکروستس، که دوست میداشت پاهای اسیران کوته قامت یا بلند بالای خود را بکشد یا ببرد تا به طول تخت او مساوی شوند، راهها را ایمن کرد. آتنیان پس از مرگ تسئوس، او را هم خداوار پرستیدند و حتی دیرگاهی بعد، در ۴۷۶، یعنی در عصر دین ستیزانه پریکلس، استخوانهای تسئوس را از سکوروس به در آوردند و، به عنوان بازماندهای متبرک، در معبد تسئوس نهادند.
رقابت آتن با تب
۱۰-۴- کلان شهری در شمال بئوسی در برابر آتن به رقابت برخاست و، با بر هم زدن سنن، تنها موضوع هنر نمایش یونان در دوران کلاسیک شد. این شهر، تب یا تبای نام داشت. در اواخر سدهی چهاردهم قم، کادموس، که از امیران مقتدر فنیقیه یا کرت یا مصر بود، در ملتقای راههای شرقی – غربی و شمالی – جنوبی یونان شهر تب را پدید آورد و به مردمش فرهنگ داد و، برای آنکه آب چشمهی آرس را به شهریان برساند، به کشتن نگهبان آن پرداخت. این نگهبان اژدهایی مخوف بود، و گویا در قدیم این نام اژدها را بر هر جاندار تباهی آور یا رنج زای اطلاق میکردند. کادموس دندانهای اژدها را در خاک افشاند. هر داندانی مردی مسلح شد، و این مردان، به سان یونانیان تاریخ، به جان یکدیگر افتادند، تا آنکه فقط پنج تن باقی ماندند. مردم تب این پنج تن را بنیادگذاران خاندانهای سلطنتی شهر تب دانستهاند. حکومت تب در دژی کوهستانی به نام کادمیا، که اکنون در محل آن بنایی موسوم به « کاخ کادموس» از زیر خاک بیرون آمده است، مستقر شد. (این بنا به ۱۴۰۰-۱۲۰۰ قم منسوب است، و نوشتهای به خطی نامکشوف، که احتمالاً اصلی کرتی دارد، در آن یافت شده است) پس ازکادموس، پسرش پولودوروس، و سپس نوهاش لابداکوس بر تخت نشستند. بعد از لابداکوس، فرزند اولایوس سلطنت کرد، ولی چنان که همهی عالم میدانند، پسر لایوس یعنی اودیپ (اویدیپوس) پدر خود را کشت و مادر را به زنی گرفت. چون اودیپ در گذشت، پسرانش به عادت امیران بر سر قدرت به ستیزه برخاستند. اتئوکلس برادر خود پولونیکس را تار و مار کرد. اما پولونیکس شاه آرگوس، آدراستوس، را برانگیخت که سلطنت را به او بازگرداند. به فرمان آدراستوس، درحدود ۱۲۱۳، جنگ معروف «مخالفان هفت گانه تب» در گرفت، و شانزده سال بعد اپیگونها (اپیگونوی)، یعنی پسران سرداران هفت گانه، با تب جنگیدند. این بار، هم اتئوکلس و هم پولونیکس از پا در آمدند، و تب با خاک یکسان شد.
یکی از بزرگان تب موسوم به آمفیتروئون زنی دلربا به نام آلکمنه داشت. هنگامیکه آمفیتروئون به جنگی رفته بود، زئوس از همسر او دیدن کرد، و کودکی زاده شد. (دیودوروس میگوید: «زئوس طول آن شب را سه برابر شبهای متعارف کرد و، با زمان درازی که صرف باروری درد، قوت استثنایی کودک را تدارک دید.» هرا (خواهر و همسر زئوس، ملکه آسمان) که این کهتر نوازیهای لذتبخش زئوس را خوش نداشت، دو مار فرستاد تا نوزاد را در گهوارهی خود به هلاکت رسانند. اما پسرک با هر دست یکی از ماران را گرفت و هر دو را خفه کرد و، چون به وساطت هرا به چنین افتخاری نایل آمد، هراکلس نام گرفت. (کلمهی یونانی هراکلس [Herakles] مرکب از نام Hera ( هرا) و واژهی Kleos ( افتخار) است.) لینوس که کهنترین شخصیت تاریخ موسیقی است، کوشید تا نواختن و خواندن را به هراکلس یاد دهد. اما پسرک شور موسیقی نداشت و با بربط، لینوس را به قتل رسانید! چون به حد رشد رسید، غول انسان نما بود – نتراشیده و درشت و شکم باره. در آن هنگام، شیری در رمههای آمفیتروئون و نیز رمههای تسپیوس، سلطان تسپیای، افتاد.
هراکلس کشتن شیر را تعهد کرد. در ازای آن، تسپیوس خانه و دختران پنجاه گانهی خود را به او عرضه داشت؛ هراکلس هم مردانه فرصت را مغتنم شمرد؛ شیر را کشت و پوست آن را جامهی خاص خود کرد، مگارا – دختر کرئون (شاه تب) – را به زنی گرفت و کوشید که سر و سامانی پیدا کند. اما الاهه هرا او را به چنگ جنون افکند. پس، ناآگاهانه فرزندان خود را کشت. سپس با غیبگوی معبد دلفی کنگاش کرد و دریافت که باید به تیرونس برود و دوازده سال در خدمت ائورستئوس، شاه آرگوس، به سر برد تا خدایی جاویدان شود. فرمان برد و، به خواست شاه آرگوس، دست به دوازده شاهکار بلند آوازهی خود زد. (۳) چون شاه او را مرخص کرد، به تب باز گشت و به شاهکارهای فراوان دیگر پرداخت: به آرگونوتها (۴) پیوست، تروا را غارت کرد، خدایان را در پیکار غولان یاری داد، پرومته (پرومتئوس) را آزاد کرد، آلکستیس (۵) را به زندگی باز گردانید، و گاه گاهی تصادفاً دوستان خود را کشت. پس از مرگش، به نام پهلوان و خدا مورد نیایش قرار گرفت، و چون تن به عشقهای بیشمار داده بود، قبایل بسیار او را نیای خود انگاشتند (۶ ).
پسران او در تراخیس تسالی خانه کردند، اما ائوروستئوس، که هراکلس را بیهوده به کارهای رنج بار ناضروری واداشته بود، از بیم کینه توزی پسرانش، به شاه تراخیس فرمان داد که آنان را از یونان اخراج کند. گروه هراکلیدای یعنی هراکلس زادگان به آتن پناه بردند. ائورستئوس سپاهی به سوی آنان گسیل داشت، اما آنان سپاه او را درهم شکستند و او را کشتند. آترئوس با نیروی دیگری به مقابلهی آنان شتافت، اما هولوس (یکی از فرزندان هراکلس) پیشنهاد کرد که با یکی از مردان آترئوس تن به تن بجنگد؛ اگر غالب آید، ملک موکنای به فرزندان هراکلس واگذار شود، و اگر مغلوب شود، زادگان هراکلس تا پنجاه سال جلای وطن کنند، و موکنای از آن بازماندگانشان شود. هولوس جنگ را باخت و با هواخواهان خود از وطن رخت بر بست. پنجاه سال بعد، نسل نو فرزندان هراکلس باز گشتند، و مطابق روایات یونانی، اینان بودند – و نه قوم دوری – که چون مدعایشان با مقاومت مواجه شد، پلوپونز را گشودند و به «عصر پهلوانی» پایان دادند.
اگر قصهی پلوپس و اخلافش منشأ قوم آخایایی را آسیای صغیر بیان میکند، داستان آرگونوتها مقدرات این قوم را میرساند. این داستان، مانند بسیاری از روایاتی که هم تاریخ و هم قصص یونانیان را تشکیل میدهند، داستانی است با شکوه، شامل همه گونه مخاطره و اکتشاف و جنگ و عشق و شگفت کاری و مرگ؛ این عناصر چنان درست به هم بافته شدهاند که، بدون هیچ آرایشی، در نمایشنامههای عالی آتنیان انعکاس یافتهاند. آپولونیوس رودسی، ادیب رودس، نیز در عصر هلنیستی همین داستانرا به صورتی بسیار پسندیده تنظیم کرد. حوادث داستان در شهر اورخومنوس دربئوسی آغاز میشود، و آغاز آن، مانند شروع تراژدی آگاممنون (اشاره است به حادثهی ایفیگنیا، دختر آگاممنون، که پدرش در صدد قربانی کردن او برآمد.) مراسم قربانی است : آتاماس، شاه اورخومنوس، که سرزمین خود را دستخوش قحطی یافت، درصدد برآمد که پسر خود فریکسوس را به خدایان پیشکش کند. فریکسوس به این نقشه پی برد و با خواهرش، هله، بر پشت قوچی زرین پشم نشست و در هوا به پرواز در آمدند. بر اثر تکان بدن قوچ، هله فرو افتاد و در تنگهای که بعداً به نام « دریای هله » (هلسپونتوس = تنگهی داردانل) نام گرفت، غرق شد. اما فریکسوس به خشکی رسید و به شهر کولخیس در جانب دیگر دریای سیاه راه برد. در آنجا، قوچ را قربانی و پشم آن را به عنوان هدیه وقف آرس، خدای جنگ، کرد. آیتس، شاه کولخیس، اژدهای بیخوابی را به نگهبانی پشم گماشت، زیرا غیبگویی گفته بود که اگر بیگانهای آن را بر باید، آیتس جان خواهد داد. پس، برای اطمینان خاطر خود، فرمان داد که هر بیگانهای به کولخیس آید به قتل برسد. دخترش مدیا که دوستدار مردم و رسوم غریب بود، به مسافرانی که به کولخیس پا مینهادند شفقت میکرد و آنان را در فرار یاری میداد. پدر فرمان به حبس او داد، ولی او به مرز متبرک کنار دریا پناه برد و عمر به اندوه گذاشت، تا آنکه یاسون بدان جا رفت و او را از سرگردانی رهانید.
تقریباً بیست سال قبل از این زمان (به قول تاریخ گزاران یونانی، در حدود ۱۲۴۵) پلیاس، فرزند پوسیدون، تخت و تاج آیسون، امیر یولکوس، واقع در تسالی، را غصب کرد. پسر نوزاد آیسون، به نام یاسون، که به وسیلهی دوستان پدرش پنهان شده بود، در بیشهها به بار آمد و قوت و شجاعت بسیار یافت. روزی، ملبس به پوست پلنگ و مسلح به دو نیزه، به بازار شهر رفت و ملک خود را خواستار شد، اما همچنان که نیرومند بود، ساده دل نیز بود. پلیاس او را متقاعد کرد که در ازای تخت و تاج، کاری سنگین بر عهده گیرد: پشم زرین قوچ. بالدار را باز گرداند. پس. یاسون کشتی بزرگ آرگو (به معنی تندرو) را ساخت، و دلاورترین افراد یونان را به خطر خواند. هراکلس و رفیق محبوب او، هولاس؛ پلئوس، پدر خیلس؛ تسئوس، ملئا گروس، اورفئوس، و دوشیزه چابک پای، آتالانته، فرا آمدند. چون کشتی به داردانل رسید، متوقف شد؛ ظاهراً توقف آن به سبب آمدن نیرویی از تروا بود. پس، هراکلس دیگران را ترک گفت و رفت تا خاک تروا را به توبره کشد و شاه آن، لائومدون، را با همهی پسرانش جز پریاموس به خاک هلاکت افکند.
اما یاسون و یارانش پس از آزمایشهای دشوار فراوان پا به مقصد گذاردند و، به وسیلهی مدیا، از مرگی که در کولخیس بیگانگان را انتظار میکشید، خبر یافتند – یاسون در طلب مقصود اصرار ورزید، و مدیا پذیرفت که دریافتن پشم آنان را یاری کند، مشروط بر آنکه یاسون او را به زنی گیرد و به تسالی برد و تا پایان عمر نگاه دارد. یاسون با او پیمان نهاد و به کمک او پشم به دست آورد و با او و یاران خود به کشتی بازگشت. بسیاری از آنان زخمیشده بودند، و مدیا آنان را با ریشهها و علفها به سرعت شفا داد. وقتی که یاسون به یولکوس رسید، بار دیگر مطالبهی سلطنت کرد، و پلیاس باز هم مسامحه کرد. آن گاه، مدیا، با فنون جاودان، دختران پلیاس را بر آن داشت که پدر را تا سرحد مرگ بجوشانند. (مدیا به دختران چنین وانمود کرد که با این عمل، پدرشان جوانی از دست رفته را باز خواهد یافت.) مردم شهر که از قدرتهای جادویی مدیا به هراس افتاده بودند، او و یاسون را طرد و تا ابد از سلطنت محروم کردند. نمایشنامه نویس یونانی، اوریپید، دنبالهای بر این داستان افزوده است.
پیام افسانههای پهلوانی
۱۰-۵- معمولاً افسانه پارهای است از فرهنگ عوام که یک امر اجتماعی را به صورتی شاعرانه در میآورد و به فرد یا افراد معدود نسبت میدهد، چنان که دستیابی انسان بر دانش و عشق و عواقب آن در داستان آدم و حوا انعکاس یافته است، و بسیاری از حوادث تاریخی در جریان زمان از تخیل گران بار شده و به صورت افسانههای پهلوانی در آمدهاند. احتمالاً در نسلی پیش از محاصرهی تاریخی تروا، یونانیان کوشیدند تا از میان داردانل بگذرند و دریای سیاه را برای کوچ نشینی و بازرگانی خود بگشایند. شاید بتوان گفت که خاطرهی این حادثه، پس از مایهگیری از خیال و هیجان، به داستان آرگونوتها انجامیده است. همچنین قصهی «پشم زرین» را میتوان ناشی از خاطرهی پوستها یا پارچههای پشمینی دانست که مردم کهن آسیای صغیر شمالی برای گرفتن ذرات طلا از آب برخی از رودها به کار میبردند. تقریباً در همین عهد، در جزیرهی لمنوس که از داردانل دور نیست، عملاً یک کوچگاه یونانی به وجود آمد. اما دریای سیاه علیرغم نام دلپذیر خود، مهمان نواز نبود. (۷) تروا هم با آنکه از هراکلس چشم زخمیدیده بود، باز در برابر یونانیان قد علم کرد و تنگهی داردانل را مورد تهدید قرار داد. با این همه، یونانیان از آن منصرف نشدند: باز هم برخاستند و، به جای یک کشتی، هزار کشتی فرستادند. سرانجام، مردم آخایایی برای آزادی کشتیرانی در داردانل، خود را در دشت تروا به انهدام کشانیدند.
عصر هومری چیست؟
۱۰-۶- چگونه باید از روایات منظوم باقی مانده، زندگی یونان عصر قوم آخایایی (۱۳۰۰ – ۱۱۰۰ قم) را بازشناسیم؟ تکیهگاه اصلی ما باید هومر باشد، هر چند که وجود شخص او مسلم نیست، و حماسههایش حداقل سه قرن پیش از عصر قوم آخایایی پدید آمدهاند. باستانشناسان تروا، موکنای، تیرونس، کنوسوس، و سایر شهرهای مذکور در حماسهی ایلیاد را واقعی انگاشته و تمدنی که شباهت غریبی به تمدن منعکس در منظومههای هومر دارد از دل خاک موکنای بیرون کشیدهاند. این اکتشافات ما را بر آن داشته است که اشخاص اصلی قصص او را واقعی شماریم. با این وصف، به هیچ روی نمیتوان معلوم کرد که واقعیت تاریخی عصر هومر و احیاناً عصر قهرمانان او تا چه پایه در منظومههای او منعکس شده است. بنابراین، توصیف ما از یونان، در فاصلهی عصر فرهنگ اژهای و عصر ظهور تمدن درخشان یونانی، صرفاً توصیفی است از عصر هومری، (مقصود از «عصر هومری » عهدی است که در حماسههای هومر وصف شده است.- م) بدان صورت که هومر از روایات کهن نقل کرده است.
کار در عصر پهلوانی
۱۰-۷- تمدن قوم آخایایی، یعنی تمدن یونانیان «عصر پهلوانی»، از تمدن پیش از خود، یعنی تمدن موکنایی، نازلتر و از تمدن پس از تمدن پس از خود، یعنی تمدن قوم دوری، والاتر بود. قوم آخایایی، در بادی امر، از لحاظ جسمانیگیر است: مردان بلند و پرقوتند، و زنان به معنی دقیق کلمه دوست داشتنی و فریبنده. این قوم، مانند رومیان هزارهی بعد، فرهنگ را چون فسادی زنانه به تحقیر مینگرند، کتابت را با بیزاری به کار میگیرند، و ادبیاتی که میشناسند منحصر به سرودهای جنگی و ترانههای نامکتوب خنیاگران است. اگر سخن هومر را باور داریم، باید بپذیریم که قوم آخایایی، به مدد زئوس، مصداق آرمان یک شاعر آمریکایی بود. این شاعر گفته است که اگر او خدا بود، همهی مردان را نیرومند میساخت و همهی زنان را زیبا میآفرید و آن گاه خود مرد میشد. یونان در عصر هومری اجتماع رؤیایی زیبا رویان است. مردان، با موی بلند و ریش دلاورانهی خود، خوش منظرند. بزرگترین هدیهای که مرد آن روزگار میتواند به دوستش پیشکش کند. این است که موی خود را ببرد و روی تودهی هیزمی که جسد دوستش را میسوزاند قرار دهد. برهنگی هنوز متداول نشده است: هر دو جنس پیکر خود را با جامهای مستطیل شکل، که روی شانه تا میخورد و باگیرهای بسته میشود، میپوشانند. این جامه تقریباً به زانو میرسد، ممکن است زنان نقاب یا کمربندی هم به کار برند و مردان لنگی بر کمرببندند که، به تناسب شأن ایشان، به صورت زیر شلواری یا شلوار معمولی در میآید. فرخندگان یونانی رداهای مجلل را خوش دارند – رداهایی از آن گونه که پریاموس، به نام فدیهی پسرش، با خضوع و خشوع نزد اخلیس میآورد. مردان برهنه ساقند، مردان برهنه ساقند، و زنان برهنه بازو، و هر دو جنس در بیرون خانه کفش سرپایی به پا میکنند، ولی معمولاً در خانه پای پوشی ندارند. هم مردان و هم زنان خود را به جواهر میآرایند. زنان و برخی از مردان، چون پاریس، «روغن آمیخته به عطر گل سرخ» بر پیکرهای خود میمالند.
این مردان و زنان چگونه زیست میکنند؟ هومر آنان را به ما چنین نشان میدهد: زمین را میکارند؛ خاک تیرهی تازه برگشته را با لذت بو میکشند؛ با غرور کرتهایی را که بر خط مستقیم شخم زدهاند از نظر میگذرانند؛ گندم را باد افشان میکنند؛ کشتزارها را آب میدهند؛ و برای جلوگیری از طغیانهای زمستانی، لبهی رودها را بالا میآورند. هومر نومیدی کشاورزان را هم، که سیلاب محصول ماهها رنج آنان را میشوید، به ما مینماید: «سیلاب پر توان…، در مسیر تند خود، بندها را در هم میشکند، و نه ردیف دراز خاکریزها مانعش میشوند و نه دیوارهای باغستانهای پر میوه در برابر یورش ناگهان آن ایستادگی میورزند.» کشتکاری دشوار است، زیرا بیشتر زمینها یا کوهند یا مرداب یا تپهی بیشهزار، و جانوران وحشی به دهکدهها میتازند. از اینرو، شکار کاری است ضروری، و هنوز به صورت ورزشی تفریحی در نیامده است. توانگران، دامپروران بزرگند و گاو و گوسفند و خوک و بز و اسب به بار میآوردند، چنان که مردی به نام اریختونیوس دارای سه هزار مادیان تخمیو کرههای بسیار است. تهیدستان ماهی و حبوبات و گاهی سبزی میخورند، جنگجویان و مالداران به گوشت کباب شده مایلند و چاشت را با گوشت و شراب آغاز میکنند.
اوادوسئوس و خوک چرانش، برای دهان گیره، خوک کوچک بریانی فرو میبرند و، برای ناهار، ثلثی از گرازی پنج ساله. به جای شکر، انگبین دارند و به جای کره، پیه و به جای نان، چونههایی از حبوبات که، روی صفحهای آهنین یا سنگی داغ، به صورت ورقهای پهن و نازک در میآورند و میپزند. بر خلاف آتنیان، به هنگام خوردن نمیلمند، بلکه روی صندلی مینشینند. صندلیهای آنان دور میزی چیده نشده است، بلکه کنار دیوار قرار دارند و بین آنها میزهای کوچکی نهاده شده است. چنگال و قاشق و دستمال سفره در میان نیست، و کارد هم منحصر به همان است که مهمان و میزبان همواره همراه خود دارند. غذا را با دست میخورند، و همه، حتی تنگدستان و کودکان، شراب رقیق مینوشند.
زمین به خانواده یا طایفه متعلق است، نه به فرد. پدر زمین را در اختیار دارد، اما نمیتواند آن را به فروش رساند. در منظومهی «ایلیاد» از زمینهایی پهناور به نام «تمنوس» یا اراضی رعایای سلطان نام میرود. این زمینها در واقع از آن همهی جامعه است، و هر کس میتواند رمهی خود را در مراتع بچراند. به تصریح منظومهی « اویسه» (اودوسیا)، اراضی عمومیدیر نمیپایند، اغنیا و اقویا آنها با میخرند و تصریف میکنند؛ در نتیجه، یونان قدیم، درست مانند انگلیس جدید، فاقد هر گونه اراضی عمومی میشود.
زمین، گذشته از خوراک، فلز هم به دست میدهد. اما مردم آخایایی از استخراج معادن غفلت میورزند و خرسندند که مس و قلع و نقره و طلا و نیر آهن را، که برای آنان فلز تجملی تازهای است، از خارج وارد کنند. در مسابقاتی که به افتخار پاتروکلوس بر پا میشود، جایزهی برنده تودهای از آهن است. هومر از زبان اخیلس میگوید که آهن برای ساختن بسیاری از وسایل کشاورزی به کار میرود، اما سخنی دربارهی ساختن سلاح آهنین نمیراند، و این نکته میرساند که در آن زمان سلاحها را از مفرغ میساختهاند. در منطومهی «اویسه» شرح آب دادن آهن آمده است، اما محتملاً این حماسه جدیدتر از «ایلیاد» است.
آهنگر در پای کوره، و سفالگر کنار چرخ کوزهگری خود کار میکند. ولی سایر پیشهوران عصر هومری – زین سازان، بنایان، نجاران، قفسه سازان – در خانهی کسی که آنان را فرا خوانده است به کار میپردازند. این مردم برای فروش و سود تجارتی دست به تولید نمیزنند. ساعات دراز سرگرم کار میشوند، از سر فراغت کار میکنند و از نیش و انگیزهی رقابت علنی مصونند. هر خانواده بیشتر نیازمندیهای خویش را خود بر میآورد. همهی اعضای آن، حتی بزرگ خانه، در کار شریکند. امیر محل، مثلاً اودوسئوس، هم برای خود چکمه و زین، و برای خانهی خود تخت و صندلی میسازد. همگان، برخلاف یونانیان اعصار بعد، به مهارت یدی خویش میبالند. پنلویه (پنلوپیا)، آندروماخه، و هلنه، همانند زنان خدمتکار خود، سرگرم ریسندگی و بافندگی و قلاب دوزی و کارهای خانگی هستند. هلنه، وقتی که سوزن کاری خود را به تلماخوس نشان میدهد، دوست داشتنیتر جلوه میکند تا هنگامیکه با ملاحت بر باروی تروا میخرامد.
پیشهوران مردمی آزادند و، بر خلاف همتایان خود در اعصار بعد، برده شمرده نمیشوند. سلطان، به وقت اضطرار، کشاورزان را به کار میخواند، اما از وجود سرفهای مقید به زمین خبری به ما نرسیده است. بردگان معدودی وجود دارند، ولی آنان نیز در وضعی پست به سر نمیبرند. بیشتر آنان در خانهها کار میکنند و همپایهی خدمتگزاران خانگی کنونی ما هستند، با این تفاوت که خدمت آنان تا پایان عمر ادامه دارد. بردگان مورد خرید و فروش قرار میگیرند، گاه به گاه از خداوندان خود آزار میبینند، ولی معمولاً جز و خانوادهی خداوندان به شمار میروند و در بیماری و ملال و پیری از حمایت محروم نمیمانند. ممکن است رابطهی انسانی محبت نیز بین آنان و آقا یا با نویشان برقرار شود. هنگامیکه کنیزان ناوسیکائا (دختر شاه جزیرهی سخریا که به اودوسئوس مهر ورزید.) البسهی خانوادهی او را در رود میشویند، ناوسیکائا آنان را یاری میکند، با آنان به توپ بازی میپردازد و، بر روی هم، کنیزان را چون هم نشینان خود، مورد ملاطفت قرار میدهد. اگر زنی برده از آقای خود پسری آورد، پسر معمولاً در شمار آزادان است. این همه، در تاخت و تازها یا تهاجمات دریایی میتوان هر کسی را گرفت و برده کرد، و این تلخترین وجه زندگی قوم آخایانی است.
جامعهی عصر هومر جامعهای روستایی است. دهکدهای چند است که روی تپهای در سایهی ارگی گرد آمدهاند. ارتباطات جامعه به وسیلهی پیک یا منادی صورت میگیرد. از این گذشته، روی قلهها آتش میافروزند و به وسیلهی شعلهی آن، نواحی دور از یکدیگر را مرتبط میکنند. رفت و آمد در خشکی، به سبب کوهها و مردابهایی که راه و پل ندارند، دشوار و خطرناک است. درودگران گاریهایی با چرخهای چوبین پرهدار میسازند. با وجود این، مردم بیشتر کالاها را بر پشت استران یا بردگان حمل میکنند. دادوستد دریایی، علیرغم دزدان دریایی و طوفانها، سهلتر است. لنگرگاههای بسیار است، و کشتیرانان فقط در سفر چهار روزه و مهلک بین کرت و مصر، از رؤیت خشکی محروم میشوند. معمولاً کشتیها شبانگاه بر شن مینشینند، و سرنشینان آنها، دور از تلاطم، بر خاک ایمن میآرامند. در این عصر، هنوز فنیقیان در بازرگانی و ناوبری بر یونانیان چیرگی میورزند، و یونانیان این نقیصه را با تحقیر تجارت و ترجیح دریازنی تلافی میکنند.
یونانیان عصر هومر پول نمیشناسند. شمشهای آهن و مفرغ وسیلههای مبادله است، و گاو نر و گاو ماده میزان ارزش به شمار میروند. یک شمش بیست و شش کیلوگرمی«تالانتون» (به معنی وزن) نام دارد. معاملات پایاپای هنوز رایج است. ثروت را با قطعات فلز یا کاغذ، که ارزش آنها هر لحظه موافق دگرگونی «الاهیات» اقتصادی بشر در معرض تغییر است، حساب نمیکنند، بلکه، از روی واقعبینی، با کالاها مخصوصاً چارپایان میسنجند، آثار هومر، مانند عالم واقع، هم نمایشگر فرادستان و هم نمودار فرودستان است. جامعهی بشری به مثابهارابهای پر تکان است که در راهی ناهموار سیر میکند. از اینرو، هر چه در ساختن ارابه دقت مبذول شود، باز برخی از اشیای گوناگونی که در آن نهاده شدهاند. ناگزیر به زیر میروند و برخی روی آنها قرار میگیرند – کوزهگر همهی ظرفها را از یک خاک و با استحکام و شکنندگی یکسانی نمیسازد. در کتاب دوم «ایلیاد»، از جمله هنگامیکه ترسیتس خطیبوار به آگاممنون میتازد، یکی از نخستین جلوههای اختلاف طبقاتی را، که از عوامل پایدار تاریخ است، در مییابیم.
اخلاق عصر پهلوانی
۱۰-۸- چون به خواندن آثار هومر مشغول میشویم، خود را در برابر جامعهای میبینیم که از کنوسوس یا موکنای بیبند و بارتر و ابتداییتر است. فرهنگ آخایایی به منزلهی گامی است به عقب، برزخی است بین تمدن درخشان اژه و فرهنگ «عصر ظلمت» که پس از غلبهی قوم دوری فرا میآید. زندگی عصر هومر از لحاظ هنر فقیر، و از لحاظ عمل غنی&zwn