تبریک!دوست گرامی هم اکنون می توانید خریدی سریع،ارزان و مطمئن با پشتیبانی 24 ساعته و دائمی در ZTN انجام دهید.

اشتراک در خبرنامه

جهت عضویت در خبرنامه لطفا ایمیل خود را ثبت نمائید

Captcha

آمار بازدید

  • بازدید امروز : 1479
  • بازدید دیروز : 2303
  • بازدید کل : 10428164

بخش هايي از كتاب دختر شينا


بخش هايي از كتاب دختر شينا

نام کتاب : دختر شینا

خاطرات قدم خیر محمدی کنعان ؛ همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر

خاطره نگار : بهناز ضرابی زاده

ناشر : انتشارات سوره مهر

چاپ ششم : 1392

همه فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر می دانستند . عمویم به وجد آمده بود و می گفت : « چه بچۀ خوش قدمی ! اصلا" اسمش را بگذارید ، قدم خیر .

آن شب تا صبح دعا کردم پدرم مهریه و خرج های عروسی را دست بالا و سنگین گرفته باشد و خانوادۀ داماد آن را قبول نکنند .

دوازدهم آذر ماه 1356 بود . صبح زود آماده شدیم برای جاری شدن خطبه عقد به دمق برویم . آن وقت دمق مرکز بخش بود. صمد و پدرش به خانۀ ما آمدند . چادر سرکردم و به همراه پدرم به راه افتادم . مادرم تا جلوی در بدرقه ام کرد . مرا بوسید و بیخ گوشم برایم دعا خواند .

دو روز اول ، من و صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامدیم . مادر صمد صبحانه و ناهار و شام را توی سینی می گذاشت . صمد را صدا می زد و می گفت : « غذا پشت در است . »

چند هفته ای بیشتر به عید نمانده بود که سربازی صمد تمام شد . فکر می کردم خوشبخت ترین زن قایش هستم . با عشق و علاقۀ زیادی از صبح تا عصر خانه را جارو می کردم و از سر تا ته خانه را می شستم . با خودم می گفتم : « عیب ندارد . در عوض این بهترین عیدی است که دارم . شوهرم کنارم است و با هم از این همه تمیزی و سور و سات عید لذت می بریم . »

صمد از من بیشتر ناراحت بود . گفت : « چاره ای ندارم . تا کی باید پدر و مادرم خرجمان را بدهند . دیگر خجالت می کشم . نمی توتنم سر سفرۀ آن ها بنشینم . باید خودم کار کنم . باید نان خودمان را بخوریم .

با رفتنش چیزی در وجودم شکست . دیگر دوری اش را نمی توانستم تحمل کنم . مهربانی را برایم تمام و کمال کار کرده بود . یاد خوبی هایش می افتادم و بیشتر دلم برایش تنگ می شد . هیچ مردی تا به حال در روستا چنین رفتاری با زنش نداشت . هرجا می نشستم ، تعریف از خوبی هایش بود . روز به روز احساس علاقه ام نسبت به او بیشتر می شد . انگار او هم همینطور شده بود .

اول تابستان صمد آمد . با هم آستین ها را بالا زدیم وشروع به ساختن خانه کردیم . او شد اوستای بنا و من هم کارگرش . کمی بعد برادرش تیمور ، هم آمد کمکمان .

 

اوایل چیزی نمی گفت . اما یک شب عکس کوچکی از جیب پیراهنش در آورد و گفت : « این عکس آقای خمینی است . شاه او را تبعید کرده . مردم تظاهرات می کنند . می خواهند آقای خمینی بیاید و کشور را اسلامی کند . خیلی از شهرها هم تظاهرات شده . »

بعد از عید ، صمد رفت همدان . یک روز آمد و گفت : « مژده بده قدم پاسدار شدم . گفتم که سرباز امام می شوم . »

بچه ها از مادرم دل نمی کندند . خدیجه از بغل شیرین جان پایین نمی آمد . گریه می کرد و با آن زبان شیرینش پشت سر هم گفت « شینا شینا . »

دکتر پرونده ای را مطالعه می کرد ، پرونده را بست ، به من نگاه کرد و با لبخند و آرامشی خاص سلام و احوال پرسی کرد و گفت : « خانم ابراهیمی ! خدا هم به شما رحم کرده و هم به آقای ابراهیمی . هردو کلیۀ همسرتان به شدت آسیب دیده . اما وضع یکی از کلیه هایش وخیم تر است . احتمالا" از کار افتاده .

مرد تا این حرف را شنید ، بدون خداحافظی یا سوال دیگری بدو بدو از پیش ما رفت . وقتی مرد از ما دور شد ، زن همسایه گفت : « خانم ابراهیمی ! دیدی چطور حالش را گرفتم . الکی به او گفتم حاج آقامان خانه است . اتفاقا" هیچ کس خانه مان نیست . »

یکی از زن ها گفت : « به نظر من این مرد دنبال حاج آقای شما میگشت . از طرف منافق ها آمده بود و می خواست شما را شناسایی کند تا انتقام آن منافق هایی را که حاج آقای شما دستگیرشان کرده بود بگیرد . » با شنیدن این حرف ، دلهره به جانم افتاد . بیشتر دلواپسی ام برای صمد بود . می ترسیدم دوباره اتفاقی برایش بیفتد.

روزهای دوشنبه و چهار شنبه هر هفته شهید می آوردند . تمام دلخوشی ام این بود که هفته ای یک بار در تشیع جنازۀ شهدا شرکت کنم. خدیجه آن« موقع دوسال و نیمش بود . بال چادرم را می گرفت و ریز ریز دنبالم می آمد . معصومه را بغل می گرفتم . توی جمعیت که می افتادم ناخودآگاه می زدم زیر گریه . انگار تمام سختی ها و غصه هیا یک هفته را می بردم پشت سر تابوت شهدا تا با آن ها قسمت کنم . از سر خیابان شهدا تا باغ بهشت گریه می کردم . وقتی به خانه برمی گشتم ، سبک شده بودم و انرژی تازه ای پیدا کرده بودم .

گفتم : « خیلی ! تو که نیستی زندگی مرا ببینی . کی بالای سر من و بچه هایت بودی؟!ما هم به خدا دست کمی از بچه های شهدا نداریم .»

عصبانی شد . گفت : « این حرف را نزن . همۀ ما هر کاری می کنیم وظیفه مان است . تکلیف است . باید انجام بدهیم ؛ بدون اینکه منتی سر کسی بگذاریم . ما از امروز تا هر وقت که جنگ هست عید نداریم . ما هم درد خانواده شهداییم .»

وجود بچۀ سوم امید زندگی را در صمد بیشتر کرده بود . فکر خرید خانه افتاد . با هزار قرض و قوله برای خانه ، ثبت نام کرد . یک روز دیدم شاد و خوشحال آمد و گفت : « دیگر خیالم از طرف تو و بچه ها راحت شد . برایتان خانه خریدم . دیگر از مستأجری راحت می شوید . تابستان می رویم خانۀ خودمان . »

مجروحیت صمد طوری بود که تا ده روز نتوانست از خانه بیرون برود . بعد از آن هم تا مدتی با عصا از این طرف به آن طرف می رفت .

این اولین باری بود که یک هفته بعد از رفتنش هنوز رشتۀ زندگی دستم نیامده بود . دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت . مدام با خودم می گفتم : « قدم ! گفتی چشم و باید منتظر از این بدترش باشی. »

سرش را برگرداند طرف دیوار و گفت : « آن اوایل جنگ ، یک وقت دیدم صدای گریۀ بچه ای می آید . چند نفری همه جا را گشتیم تا به خانۀ مخروبه ای رسیدیم . بمب ویرانش کرده بود . صدای بچه از آن خانه می آمد . رفتیم تو . دیدیم مادری بچۀ قنداقه اش را بغل کرده و در حال شیر دادنش بوده که به شهادت رسیده . بچه هنوز داشت به سینۀ مادرش مک می زد . اما چون شیری نمی آمد ، گریه می کرد . »

من و بچه ها با تعجب به تانک هایی که توی پادگان بودند ، به پاسدارهایی که همه یک جور و یک شکل به نظر می رسدند ، نگاه می کردیم .

پرسید : « می ترسی ؟! »

شانه بالا انداختم و گفتم : « نه . »

گفت : « این جا برای من مثل قایش می ماند . وقتی این جا هستم همان احساسی را دارم که در دهات خودمان دارم .»

چند هواپیما در ارتفاع پایین در حال پرواز بودند . ما حتی رها شدن بمب هایشان را هم دیدم . تنها کاری که در آن لحظه از دستمان بر می آمد ، این بود که دراز بکشیم روی زمین . دست ها را روی سرمان گذاشته و دهانمان را باز کرده بودیم . فریاد می زدیم : « بچه ها ! دست ها را روی سرتان بگذارید . دهانتان را نبندید .» خدیجه و معصومه و مهدی از ترس به من چسیده بودند و جیک نمی زدند . اما سمیه گریه می کرد . در همان لحظات اول ، صدای گرومپ گروپ انفجارهای پشت سرهم زمین را لرزاند . با خودم فکر می کردم دیگر همه چیز تمام شد. الان همه می میریم . یک ربعی به همان حالت دراز کشیدیم . بعد یکی یکی سرها را از روی زمین بلند کریدم . دود اتاق را برداشته بود ، شیشه ها خرد شده بود، اما چسب هایی که روی شیشه ها بود ، نگذاشته بود شیشه ها روی زمین یا روی ما بریزد .

زودتر از آن چیزی که فکرش را می کردم ، کارهایش درست شد و به مکه مشرف شد . موقع رفتن ناله می کردم و اشک می ریختم و می گفتم : « بی انصاف ! الاقل این یک جا مرا با خودت ببر. »

تازه آن وقت بود که فهمید بچه پنجمش دختر است . گفت :« چه اسم خوبی ، یا زهرا ! »

دی ماه آن سال عملیات کربلای 4 شروع شد . از برادرهایم شنیده بودم صمد در این عملیات شرکت دارد و فرماندهی می کند . برای هیچ عملیاتی این قدر بی تاب نبودم و دل شوره نداشتم. از صبح که از خواب بیدار می شئم ، بی هدف از این اتاق به آن اتااق می رفتم . گاهی ساعت ها تسبیح به دست روی سجاده به دعا می نشستم . رادیو هم از صبح تاشب روی طاقچۀ اتاق روشن بود و اخبار عملیات را گزارش می کرد .

دست و پایم یخ کرده بود . تمام تنم می لرزید . تکیه ام را به یخچال دادم و زیر لب نالیدم : « یا حضرت عباس ! صمد طوری شده ؟ !»

آقا شمس الله بغض کرده بود . سرخ شد . آرام و شکسته گفت : « ستار شهید شده » .

از بین حرف هایی که این و آن می زدند ، متوجه شدم جنازۀ ستار مانده توی خاک دشمن . صمد با این که می توانسته حسد را بیاورد ، اما نیاورده بود .

آخر شب وقتی خانه خلوت شد؛ صمد آمد پیش ما توی اتاق زنانه . کنار مادرش نشست . دست او را گرفت و بوسید و گفت : « مادر جان ! مرا ببخش . من می توانستم ستارت رابیاورم ؛ اما نیاوردم . چون به جز ستار جسد برادرهای دیگرم روی زمین افتاده بود . آن ها هم پسر مادرشان هستند . ان ها هم خواهر و برادر دارند . اگر ستار را می آوردم ، فردای قیامت جواب مادرهای شهدا را چی می دادم .

صمد سری تکان داد و گفت : « راست می گویی . به تظاهر گریه می کنم ؛ اما ته دلم آرام است . فکر می کنم ستار جایش خوب و راحت است . من باید غصۀ خودم را بخورم . »

گفت : « شب ششم دی ماه بود . نیروهای 33 المهدی شیراز به آب زدند . بچه های تیز و فرز ورزیده ای بودند . آمدند کنار کشتی و با زیرکی نجاتمان دادند .

اگر این قرآن نبود الان منم پیش ستار بودم . می دانم هرچی بود ، عظمت این قرآن بود . تیر از کتار قلبم عبور کرد و از کتفم بیرون آمد . باورت می شود ؟! »

خندید و گفت : « به خدا خیر است . از این خیرتر نمی شود !»

قرآن را برداشت و بوسید . گفت : « این دستور دین است . آدم مسلمان ِ زنده باید وصیتش را بنویسد . همه چیز را برایتان تمام و کمال نوشته ام . نمی خواهم بعد از من حق و حقوقتان از بین برود .

گفت : « هرچه می گویم تمرین کن به من بگو حاج ستار ، قبول نمی کند . یک بار دیدی فردا پس فردا آمدند و گفتند حاج ستار شهید شده ، باید بدانی شوهرت را می گویند . نگویی آقا ستار که برادر شوهرم است ، چند وقت پیش هم شهید شد . »

نگاهش کردم . حال و حوصله نداشتم . خودش هم می دانست . هروقت می خواست به منطقه برود ، این طور بود م کلافه و عصبی . گفت : « یک رازی تو دلم هست . باید قبل از رفتن بهت بگویم .»

با تعجب نگاهش کردم .

همان طور که با تکه ای نان بازی می کرد ، گفت : « شب عملیات به ستار گفته بودم برود توی گروهان سوم . اولین قایق آماده بود تا برویم آن طرف رود . نفراتم را شمردم . دیدم یک نفر اضافه است . هر چی گفتم کی اضافه است ، کسی جواب نداد . مجبور شدم با چراغ قوه یکی یکی نیروها را نگاه کنم. یک دفعه ستار را دیدم . عصبانی شدم . گفتم مگر نگفته بودم بروی گروهان سوم . شروع کرد به التماس و خواهش و تمنا . ای کاش راضی نمی شدم . اما نمی دانم چی شد قبول کردم و او آمد .

چشمم به عکس صمد افتاد که روی طاقچه بود . کنار همان قرآنی که وصیت نامه اش را لایش گذاشته بود .

می گفت : « هر وقت بچه ها بهانه ام را گرفتند ، این عکس را نشانشان بده . »

خانم دارابی که همیشه با دست و دلبازی تلفن را پیشم می گذاشت و خودش از اتاق بیرون می رفت تا من بدون رودربایستی تلفن بزنم ، این بار نشست کنار تلفن و گفت : « بگذار من شماره بگیرم . » نشستم روبرویش . هی شماره می گرفت و هی قطع می کرد . می گفت : « مشغول است ، نمی گیرد . انگار خط ها خراب است . »

لب گزیدم . از کارشان لجم گرفته بود . گفتم : « چی از من پنهان می کنید . اینکه صمد شهید شده .» قرآن را از پدر شوهرم گرفتم و روی سینه ام گذاشتم و گفتم : « صمد شهید شده . می دانم »

پدر شوهرم با تعجب نگاهم کرد و گفت : « کی گفته ؟!»

یک دفعه باردم زد زیر گریه .

کنارش نشستم . یک گلوله خورده بود روی گونۀ سمت چپش . ریش هایش خونی شده بود . بقیۀ بدنش سالم سالم بود . با همان لباس سبز پاسداری اش آرام و آسوده خوابیده بود . صورتش مثل آن روز که از حمام آمده بود و آن پیراهن چهارخانۀ سفید و آبی را پوشیده بود ، قشنگ و نورانی شده بود . »

بچه ها صدایش را می شندیند . « درس بخوانید . باهم مهربان باشد . مواظب مامان باشید . خدا را فراموش نکنید . »

گاهی می آمد نزدیک ِ نزدیک در گوشم می گفت : « قدم ! زود باش . بچه ها را زودتر بزرگ کن . سر و سامان بده . زود باش . چقدر طولش می دهی . باید زودتر از این جا برویم . زودباش . فقط منتظر تو هستم . به جان خودت قدم ، این بار تنهایی به بهشت هم نمی روم . زودباش . خیلی وقت است اینجا نشسته ام . منتظر توام . ببین بچه ها بزرگ شده اند.

دستت را به من بده . بچه ها راهشان را بلدند . بیا جلوتر . دستت را بگذار توی دستم . تنهایی دیگر بس است . بقیه راه را باید باهم برویم ... » .

  انتشار : ۱۹ شهریور ۱۳۹۴               تعداد بازدید : 2771

برچسب های مهم

كسب درآمد اينترنتي روزانه حداقل100هزار تومان تضميني

كسب درآمد اينترنتي روزانه حداقل100هزار تومان تضميني

⚡ این پکیج دربهمن سال 1402 آپدیت شد⚡ ✨ با پول یک چیپس و پفک صاحب کسب و کار پردرآمد شوید✨ فقط تا مدت محدود سلام دوست خوبم اگه از زندگي و كارت رضايت نداري.. اگه از وضعيت روحي و بي پولي خسته شدي.. اگه احساس ميكني هميشه تو تمامي كارها بازنده اي و اعتماد به نفس پاييني ... ...

پکیج حرفه ای کسب درآمد میلیونی ( تضمینی و تست شده)

پکیج حرفه ای کسب درآمد میلیونی ( تضمینی و تست شده)

بسم الله الرحمن الرحیم ✓آپـدیـت جـدیـد فروردین مـاه ۱۴۰۳✓  **کسب درآمد از اینترنت روزانه تا ۲/۰۰۰/۰۰۰ میلیون تومان تضمینی و تست شده** ☆☆آموزش صفر تا صد کسب درآمد اینترنتی بالای ۵۰/۰۰۰/۰۰۰ میلیون تومان ماهانه، پشتیبانی ۲۴ ساعته ۷ روز هفته، ۱۰۰%حلال شرعی، کاملاً واقعی و ... ...

راهنمای پین اوت صفحه آمپر و قطعات الکترونیکی و انزکتوری خودرو

راهنمای پین اوت صفحه آمپر و قطعات الکترونیکی و انزکتوری خودرو

یکی از مراحل عیب یابی و رفع عیب سیستم های الکتریکی و الکترونیکی خودرو، شناخت محل دقیق پایه ها و تست سیم و یا قطعه مربوطه می باشد بدین منظور تعمیرکاران از کتابچه ها و نقشه های متعددی استفاده می کنند در اختیار داشتن چنین نقشه هایی نیازمند صرف هزینه و مطالعه کتابهای تعمیراتی ... ...

دانلود درسنامه قلب نعمتی پور

دانلود درسنامه قلب نعمتی پور

  مشخصات نام کامل کتاب درسنامه: بیماری های قلب و عروق توضیحات بیشتر: از سری منابع اصلی دستیاری و...  حاوی 36 فصل مولف: دکتر ابراهیم نعمتی پور و با همکاری اساتید دانشگاه های علوم پزشکی کشور تعداد صفحات: 614 فرمت: PDF پی دی اف زبان: فارسی کیفیت: بسیار عالی سال ... ...

دانلود طرح لایه باز اعلامیه ترحیم (11) (دانش یاران)

دانلود طرح لایه باز اعلامیه ترحیم (11) (دانش یاران)

دانلود طرح لایه باز اعلامیه ترحیم (11)   دانلود طرح لایه باز اعلامیه ترحیم لطفا جهت دانلود فایل عملیات خرید را انجام دهید توجه داشته باشید بعد از اتمام خرید فایل در دو نسخه قابل دانلود می باشد 1- دانلود فایل از لینک 2 - دانلود فایل ازایمیل وارد شده توسط شما در صورت به ... ...

نمونه سوالات کارشناس امور زمین با پاسخنامه

نمونه سوالات کارشناس امور زمین با پاسخنامه

دانلود نمونه سوالات کارشناس امور زمین با پاسخنامه قانون جلوگیری از خرد شدن اراضی کشاورزی و باغی به همراه جزوه + خلاصه نکات قانون حفظ کاربری اراضی زراعی و باغی به همراه جزوه + خلاصه نکات قانون ضوابط واگذاری اراضی ملی و دولتی به همراه جزوه + خلاصه نکات به همراه نکات مهم و ... ...

دانلود کتاب صوتی اندازگیری سنجش و ارزشیابی آموزشی دکتر سیف

دانلود کتاب صوتی اندازگیری سنجش و ارزشیابی آموزشی دکتر سیف

دانلود کتاب صوتی اندازگیری سنجش و ارزشیابی آموزشی دکتر سیف با فرمتmp3  کتاب اندازه گیری سنجش و ارزشیابی آموزشی از دکتر علی اکبر سیف یکی از کتاب هایی است که شما را با مفاهیم و اصطلاحات مهم حوزه های سنجش اندازه گیری و ارزشیابی آموزشی آشنا می کند .دانشجویان و اساتید و ... ...

دانلود  نمونه سوالات تستی مهارتهای هفتگانه icdl

دانلود نمونه سوالات تستی مهارتهای هفتگانه icdl

دانلود pdf رایگان نمونه سوالات icdl با جواب، برای داوطلبانی که به دنبال آمادگی برای آزمون icdl هستند، بسیار مفید است. این فایلها حاوی بیش از 1500 سوال در موضوعات مختلفی از جمله کار با ویندوز، صفحه‌آرایی، اکسل، اکسس و… است که به صورت کاملاً رایگان در اختیار شما قرار می‌گیرد. ... ...

دانلود "کتاب صدای خود را آزاد کنید"pdf+فایلهای تمرینی

دانلود "کتاب صدای خود را آزاد کنید"pdf+فایلهای تمرینی

دانلود کتاب"صدای خود را آزاد کنید" نوشته : راجر لاو pdf+فایلهای صوتی تمرینی همراه کتاب با یادگیری تکنیکهای ساده راجر لاو هر کسی می تواند صاحب صدایی قوی برای صحبت کردن و صوتی زیبا برای خواندن شود. او با نظریه انقلابی و ارائه مفهوم صدای میانی،شما را به دنیای جدیدی از ... ...

نرم افزار اندروید دیکشنری آلمانی به آلمانی لانگنشایت برای خارجی زبان ها ( Langenscheidt Großwörterbuch Deutsch als Fremdsprache )

نرم افزار اندروید دیکشنری آلمانی به آلمانی لانگنشایت برای خارجی زبان ها ( Langenscheidt Großwörterbuch Deutsch als Fremdsprache )

Langenscheidt Großwörterbuch Deutsch als Fremdsprache   اگر با زبان آلمانی سرو کار دارید و تحقیق کرده باشید، حتما اسم موسسه Langenscheidt را شنیده اید. این دیکشنری که تقریبا تمام دبیران زبان آلمانی به بی نظیر بودن این دیکشنری هم عقیده هستند، دارای یکی از گسترده ترین دایره ... ...

اگر به یک وب سایت یا فروشگاه رایگان با فضای نامحدود و امکانات فراوان نیاز دارید بی درنگ دکمه زیر را کلیک نمایید.

ایجاد وب سایت یا
فروشگاه حرفه ای رایگان

استان آذربایجان غربی شهر ارومیه، خیابان شهیدمحمدمنتظری ، کوچه شهیداخباری پلاک 9

اعتماد شما اعتبار ماست

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما