عجيبترين ساعت جهان ساخته شد
اين ساعت يک ميليون پوندي بر اساس طرحي از مخترع معروف جان تيلور که در 1950 ارائه شد و به کمک تيمي از مهندسان و متخصصان که به مدت هفت سال بر روي آن کار مي کردند، ساخته شده است.
عجيب ترين ساعت جهان که زمان خوار نام گرفته است به هيچ گونه عقربه و يا رقم ديجيتالي مجهز نبوده و در عوض با استفاده از تابش نور از ميان 60 شکاف که بر روي صفحه فولادي آن تعبيه شده اند، زمان را نشان مي دهد. صفحه رويي اين ساعت از طلاي 24 عيار ساخته شده و 8 متخصص به مدت 5 سال براي قالب گيري و ساخت اين صفحه وقت صرف کرده اند.
به گفته مخترع زمان خوار، زمان صحيح در اين ساعت بزرگ تنها هر پنج دقيقه يک بار نمايش داده شده و در بقيه زمانها نور هاي ساتع شده از ميان شکاف هاي ساعت جنبه تزئيني خواهد داشت.
به گفته پروفسور تيلور، اين دستگاه به منظور احترام و تقدير از ساعت ساز انگليسي جان هريسون (کسي که در قرن 18 ميلادي مشکل طول جغرافيايي را حل کرد و همچنين موفق به کشف سيستم grasshopper escapement سيستم کنترل قدم به قدم آزاد سازي انرژي ساعتها ي شماته دار شد) ساخته شده است و ماکت جانوري که بالاي ساعت به صورت نمادين در حال بلعيدن ثانيه هاست، بر مبناي حرکت اين سيستم حرکت مي کند.
بر اساس گزارش Independence، دانشگاه کمبريج رسما اعلام کرد که اين ساعت گرانبها توسط مخترع آن جان تيلور به اين دانشگاه اهدا شده که براي بازديد عموم در دسترس خواهد بود.
این هم عاقبت چت اينترنتي !!
چت اينترنتي، مرد عرب دو زنه را رسوا كرد- دو معلم زن در مدرسهاي در عربستان سعودي به طور اتفاقي متوجه شدند كه هر دو همسران يك مرد هستند و شوهر مشترك دارند.
به گزارش ايسنا، اين دو معلم زن در حالي كه مشغول چت كردن در يك كافينت بودند، هنگام گفتوگوي اينترنتي دريافتند كه هر دو همسران يك مرد هستند.
فاش شدن اين راز به درگيري و كتككاري خشونتآميز بين اين دو زن و در نهايت تعطيل شدن مدرسه منجر شد، چراكه آنها با خشونت به جان هم افتاده و به رغم تلاشهاي دانشآموزان و ساير معلمان براي جدا كردن آنها از يكديگر، موهاي هم را ميكشيدند.
اين دو زن در نهايت با تلاش حاضران از هم جدا شده و به خانه فرستاده شدند.
مشاور خانواده
--------------------------------------------------------------------------------
بحران زدایی از خانواده
● چند توصیه تربیتی برای بحران زدایی
▪ شخصیت همسرتان هرچه باشد شما هم نیاز به دوباره سنجی باورهای خود در مورد زندگی دارید. این باوركه شما هم بی عیب و نقص نیستید یك نوع آمادگی و انعطاف روحی ایجاد می كند كه برای دستیابی به تفاهم ضرورت زیادی دارد.
▪ مشكلات زندگی همه یك جور نیستند و از لحاظ موضوع، عمق و پیچیدگی باهم فرق دارند. از این رو زمانی متناسب با هر كدام برای بحران زدایی مورد نیاز است. هرگز عجولانه و شتاب زده با مشكلات ژرف برخورد نكنید بلكه اعتقاد داشته باشید كه مشكلات به تدریج و به مرور زمان شكل می گیرند و برهمین اساس به صورت تدریجی نیز باید حل شوند.
▪ بحران ها و مشكلات زندگی محك لیاقت و شایستگی شما به شمار می روند. بكوشید با عبور از این بحران لیاقت، جدیت و توان خود را به اثبات رسانید.
▪ اجازه ندهید حوادث و افراد شما را نابود كنند. روحیه خود را دستخوش ناملایمات نكنید و قدرت خود را از دست ندهید.
▪ دوباره سنجی انتظارات و توقعات شما از همسرتان در برخی موارد سبب كاهش بحران می شود مثلا می توانید از خود بپرسید این كه من معتقدم همسرم باید چنین و چنان می كرد. این «بایدها» از كجا نشات گرفته اند و چگونه بایدها به قوانین و مقررات زندگی تبدیل شده اند این عمل در بررسی امكانات همسرتان و ارزیابی قدرت واكنش او به خواسته های شما سودمند است.
▪ برای تغییر درروحیه همسرتان و در نتیجه مشكل زدایی از زندگی برخی شرایط حاكم برخانواده را تغییر دهید مثلا پیشنهاد یك مسافرت، شركت در مجالس بحث و گفتگوی مذهبی، تشكیل جلسات خانوادگی، افزودن برخی برنامه های متنوع به زندگی و در صورت امكان تغییر در شرایط و ساعات كار و بازگشت به منزل و تغییر الگوهای ارتباطی با همسر از این قبیل موارد به شمار می رود▪ قوای حیاتی خودتان را درست مثل پولتان صرفه جویی كنید و این حق را نیز برای همسرتان قائل باشید كه اوهم انرژی روانی خود را ذخیره كند و با برخوردهای شكننده دچارافسردگی و پیری زود رس نشود.
▪ یك فلسفه زندگی را كه مبتنی بر خوشبینی باشد اتخاذ كنید. چنین امری به مهاركردن عواطف و حفظ قوای حیاتی شما كمك خواهد كرد.
▪ سازمان عاطفی خود را به گونه ای مرتب و منظم كنید كه مانع از انتقال كلیه نگرانی ها و افكار منفی مربوط به كارتان به محیط منزل و برعكس شود.
▪ هر وقت در حین گفت و گو با همسرتان احساس كردیدكه به حالت عصبی نزدیك می شوید از ادامه بحث خود داری نموده در زمان مناسب به بیان بقیه مطالب خود بپردازید. پیامبر(ص) فرموده اند: وقتی خشمگین شدی خاموش باش (سند احمد، سند بنی هاشم، ح ۲۴۲۵)
▪ برای حوادثی كه شاید هرگز روی ندهد خودتان و همسرتان را آزار ندهید.
▪ از كاه كوه نسازید و مسائل را بزرگ نكنید. بدانید كه در زندگی افراد خوشبین كاه و كوه هر دو وجود دارد ولی در زندگی افراد بدبین فقط كوه وجود دارد. زیرا آنها از هر كاهی كوهی می سازند و در برابر آن اظهار عجز می كنند.
▪ همسرتان از شخصیتی برخوردار است كه نه آن چنان پیچیده است كه شناخت او غیر ممكن باشد و نه آن چنان ساده است كه نیازمند كوششی از جانب شما نباشد. شناخت همسرتان امری ممكن و ضروری است. با مطالعه مستمر در حالات و روحیاتش او را بیشتر و بهتر خواهید شناخت و درنتیجه زندگی شما هرگز به لبه پرتگاه نزدیك نخواهد شد.
▪ در برخی از بحران های زناشویی هریك از زوجین با مطرح ساختن خاطرات دردناك گذشته و بیان تالمات روحی خود مشكل را پیچیده تر می كنند. درحالی كه ظاهرا قضایای گذشته ربطی به مشكل امروز آنها ندارد. این كیفیت كه نوعی «واپس گرایی» در زندگی مشترك است احتمال موفقیت را در گفتگوهای زوجین از بین می برد.
بهترین فرمول در این گونه موارد این است كه هر یك از دیگری صادقانه بپرسد: برای ازاین به بعد، از من چه انتظاراتی دارید كه انجام دهم؟ این پرسش پیوند مشكل امروز را با گذشته های دور به كنار می نهد و با طرح یك پرسش مشخص در پی پاسخ مشخصی بر می آید و در نهایت مشكل به شیوه معقولی حل خواهد شد.
▪ تعدادی از زوج های جوان به دلیل آسیبی كه در الگوهای ارتباطیشان وجود دارد نمی توانند به تفاهم برسند. ممكن است این آسیب در نحوه گفت وگو، همكاری، برخورد با اطرافیان و یا نظایرآن به وجود آمده باشد به هر حال در روابط آنها خللی ایجاد می كند. در این گونه موارد حضور فرد سومی به عنوان مشاور می تواند در رفع مشكلات ارتباطی آنها موثر باشد.
این مردان در نگاه اول معقول به نظر بیایند، و حتی با شما زندگی کنند و دوستتان هم بدارند (البته به طریق خودشان)، اما مطمئن باشید که هیچوقت با شما ازدواج نخواهند کرد. اگر به دنبال رابطه ای طولانی مدت و بادوام هستید و با یکی از انواع مردهای زیر رابطه دارید، سریعاً رابطه تان را قطع کنید.
مردانی که به شما پاسخ نمی دهند!
اگر با مردی قرار می گذارید و او به طریق معمول به سؤالات و صحبت های شما پاسخ نمی دهد، دیگر به او فکر نکنید. این آدم ممکن است عصبی باشد یا اصلاً از شما خوشش نیامده باشد. البته علت حرف نزدن یا جواب ندادن های او اهمیت چندانی هم ندارد.
اگر بعد از مدتی معقول با شما تماس نگرفت، اصلاً منتظر او نمانید. اگر از احساس چیزی نمی داند و به رابطه جنسی پيش از ازدواج اسرار دارد، لزومی ندارد که باز هم با او بمانید. اگر با شما گفتگوهای عاشقانه نمی کند، به این خاطر است که احتمالاً شما را نمی خواهد، و مهم هم نیست که چرا!
مردانی که می خواهند سوپراستار شوند!
مردانی که می خواهند سوپراستار شوند (حال در عرصه های مختلف) اصلاً موارد خوبی برای ازدواج به حساب نمی آیند. رویای ستاره شدن، هر علاقه ی دیگری را در زندگی عادی و زندگی زناشویی آنها از بین می برد.
بدتر از همه اینکه، عاقبت زنی که چنین مردی را در راه رسیدن به رویایش یاری کند، بسیار دردناک است: پاداش ستاره شدن، رسیدن به انواع و اقسام زن ها و دخترهای زیبا و جذاب است.
همیشه همینطور بوده است. مردها در هر عرصه ای که معروف شوند، چه سینما، چه سیاست، تجارت یا هر رشته دیگری، زنان بخشی از پاداش و درآمد آنها هستند. زنان زیادی دور این آدم ها موفق چرخ می زنند و آماده ی انجام هر خدمتی برای آنها هستند!!
اما اکثر خانم ها این واقعیت تلخ را فراموش می کنند. من همیشه از تعداد زیاد تلفن های خانم هایی که فکر می کنند مرد زندگیشان فلان هنرپیشه یا خواننده مشهور است، در عجب، آنهم نه به عنوان قهرمان رویاهای زندگیشان، بلکه به عنوان شوهر!!
مردان متاهل
این دسته از مردان که وضعیتشان معمولاً مشخص تر از سایرین است، اما با این وجود باز هم زنان زیادی برای مشاوره به من مراجعه می کنند و می گویند که عاشق یک مرد متاهل شده اند و از این قبیل مشکلات! این مسئله ممکن است برای هر کسی در زندگی اتفاق بیفتد. من خودم به شخصه فکر میکنم اگر از این دسته از مردان دوری می کردم، زودتر از اینها ازدواج می کردم. اما منم مثل بقیه زن ها، باید این تجربه ها را به دست می آوردم.
من به طور جدی با دو مرد متاهل رابطه داشتم، که یکی از آنها وقتی من با او آشنا شدم از همسرش جدا شده بود. بعد از یک سال که من با او رابطه داشتم، خانمش (که طی آن مدت قسم می خورد با او رابطه ی جنسی ندارد) از او حامله شد. آن یکی هم تا بعد از هفته ها آشنایی هنوز به من نگفته بود که متاهل است. من هم که خیلی عاشق او بودم، کار احمقانه ام را ادامه دادم و نمی توانستم از او جدا شوم و باز هم می دیدمش. هر دو این آدم ها به من هدیه می دادند، با من شام بیرون می رفتند و ...اما هیچکدام رفتار یک همسر را با من نداشتند.
مردان متاهل معمولاً ترفندهای زیادی برای به دام انداختن شما دارند. در شروع آشنایی ممکن است به شما بگویند که "فقط کمی متاهل هستند!!" اگر شما برخورد مثبت از خود نشان ندادید، سعی می کنند شما را با هزار و یک دلیل قانع کنند و معمولاً میگویند که با همسرشان تفاهم ندارند و یا همسرشان آنها را درک نمی کند، یا سالهاست که با او سکس نداشته اند و فقط منتظر این هستند که بچه هایشان ازدواج کنند تا از هم طلاق بگیرند.
شما نباید هیچیک از این حرف ها را باور کنید. حتی ممکن است بعضی از آنها به دروغ به شما بگویند که مجردند. شما از کجا ممکن است پی به دروغ آنها ببرید؟ البته راه ها و نشانه های زیادی وجود دارد. چنین مردی هیچوقت شماره تلفن خانه اش را به شما نخواهد داد. روزهای تعطیل و آخر هفته ها هیچوقت با شما نخواهد بود. با دلایل و بهانه های مسخره قرار ملاقات ها را بر هم می زند. معمولاً کم پیش می آید که شب را کنار شما سپری کند. و ....
مردی که به تازگی از زن قبلی جدا شده است!
این مرد هم ممکن است متاهل باشد، چون هنوز عمیقاً به همسر یا دوست دختر قبلیش وابسته است. این مرد که به تازگی از همسر یا دوست دخترش جدا شده است، اصلاً موقعیت یا روحیه ی مناسبی ندارد که شما لایق آن باشید.
قلب این مرد شکسته است. هنوز هم به برگرداندن و زندگی با زن قبلی فکر می کند. از فکر اینکه ممکن است ان زن با مرد دیگری رابطه داشته باشد دیوانه می شود. دلش به حال به حال بچه هایش می سوزد، برای خانه ای که از دست داده متاسف است و نگران این است که چطور میتواند همه ی این چیزها را دوباره بسازد. او اصلاً برای دوباره عاشق شدن آمادگی ندارد. مدت زمان زیادی باید بگذرد تا او این آمادگی را به دست آورد.
او ممکن است هرقت که شما بخواهید با شما قرار بگذارد، اما مطمئناً هیچوقت از ساعاتی که کنار او می گذرانید لذت نخواهید برد. مهم نیست کجا بروید یا چه به یکدیگر بگویید، همه ی کارهایی او نشانی از زندگی گذشته اش خواهد داشت.
چنین مردهایی همیشه به دنبال زنانی هستند که بتوانند موقتاً خلاء زندگی آنها را پر کنند. این زن ها فکر می کنند که با نزدیک شدن به آن مرد و برقراری رابطه صمیمانه قادر خواهند بود در آخر کار آن مرد را از آنِ خود کنند، اما معمولاً چنین نیست.
این مردها بعد از گذشت چند مدت بهبود می یابند، و اولین کارشان هم پس از بهبودی رفتن به سراغ زن های جدید خواهد بود، زنانی جالب و جذاب که فکر زن قبلی را به کلی از ذهنشان محو کند. اگر احساس می کنید که به مردی که تازه از همسر یا دوست دخترش جدا شده علاقه مند شده اید، اجازه بدهید او این دوره نقاهت را با زنان دیگری بگذراند و شاما از دور اوضاع را بررسی کنید تا شاید بعد از بهبودی توانستید او را مال خود کنید.
مردان پس از اتمام بحران طلاق و جدایی
این همان مردی است که دوره نقاهت جدایی از همسر را پشت سر گذاشته است. حال که زخم هایش بهبود یافته اند، می خواهد جبران زمانی که از دست داده را بکند. یک ماشین اسپرت می خرد، اگر موی سفیدی در سرش ببیند رنگ می کند و کمی هم به سرو وضع لباسهایش می رسد. یعنی خود را برای آشنایی های جدید و یک زندگی جدید کاملاً آماده می کند.
یک مشخصه مهم این آدم ها این است که فقط با زنانی قرار ملاقات می گذارد که حداقل 20 سال از خودش جوانتر باشند. اگر مرد میانسالی که فکر می کنید به او علاقه دارید را با دختر جوانی دیدید باید بدانید که: (1) آن خانم دخترش نیست!، (2) هر دفعه که او را می بینید می بینید احتمالاً با دخترهای جوان مختلف خواهد بود. (3) دوستانش هم نگرانش هستند که چطور از خودش یک احمق می سازد. (4) او اصلاً توجهی به حرف های بقیه ندارد.
اگر هنوز هم به چنین مردی علاقه مند هستید باید بدانید که بعضی از این موارد پس از بحران، حداقل بیست سال به طول می انجامد.
مردان تنبل و بیکاره
چنین مردی هیچ وقت قبض هایش را پرداخت نمی کند، نمی توان به او تکیه کرد و وقتی هم صحبت به ازدواج میکشد، همیشه شما را ناامید می کند. زندگی این مرد آنقدر با بدبختی همراه است که نمی تواند آن را با کس دیگری هم شریک شود.
اکثر اوقات خانم ها فکر می کنند که می توانند این مردها را اصلاح کنند و از آنها شوهرهایی ایدآل و کامل بسازند. اما اصلاً اینطور نیست. این مردها معمولاً به مواد مخدر، الکل، قمار رو می آورند و اگر هم وارد این مسائل نشوند، آنقدر وعده و قول الکی به شما خواهند داد که خسته تان خواهند کرد. یکی از این وعده ها هم وعده ازدواج با شما خواهد بود!
مردان همیشه مجرد
این مردها در نگاه اول بسیار معقول و مناسب می رسند. اوضاع زندگیشان معمولاً بینقص و عالی است و همه چیز سر جای خودش است. خانه ی عالی، اتومبیل عالی، خدمتکار و...فقط شما را کم دارد که بانوی آن خانه شوید. این همه ی رویایی است که در سر دارید.
اما فراموشش کنید. ممکن است خانه و دارایی های او به نظر عالی بیاید، اما خودِ او چنین نیست. قرار گذاشتن با او ممکن است جالب و مفرح به نظر آید، اما برای ازدواج فقط یک سراب است. چنین مردهایی به هیچ عنوان حاضر نیستتند که استقلال خود را که به این سختی حفظ کرده اند را به این آسانی از چنگ بدهند. دوست ندارند که کسی روال عادی زندگی آنها را مختل کند، از بچه خوششان نمی آید، هیچوقت وعده ی ازدواج بخه کسی نمی دهد، بالای چهل سال دارد و هیچوقت با هیچ زنی زندگی نکرده است. هیچ چیز نمی تواند این رویه ی سفت و سخت را برهم بزند. پس وقتتان را تلف نکنید، تغییر دادن این مرد بهاین آسانی ها نیست و تقریباً غیرممکن است. نباید منتظر معجزه بنشینید.
با این وقت تلف کننده ها چه کنیم؟
دوست دارید بدانید که اگر یکی از این مردان که بودن با آنها فقط وقت تلف کردن است چه باید بکنید؟
هر نوع خیال و رویا که برای تغییر دادن او در سر دارید را دور بریزید.
اگر به نظرتان مرد جذابی است، با وجود همه ی ویژگی های نامناسبی که در بالا ذکر شد، سعی کنید رابطه تان با او را فقط در حد یک آشنایی نگاه دارید و فقط بگذارید در مهمانی ها همراهیتان کند. او را کاملاً آزاد بگذارید.
بااینکه خودش از همه لحاظ فرد نامناسبی برای شما به حساب می آید، اما ممکن است کسی را بشناسد که دقیقاً مناسب شما باشد. از او بخواهید که شما را به دوستانش معرفی کند. مطمئناً خودش هم از اینکه از این فشار خلاص شده است احساس خوشحالی خواهد کرد.
البته با گذراندن وقتتان با این وقت تلف کننده ها، حداقل از خطر ازدواج های توام با شکست محفوظ خواهید ماند. همیشه یادتان باشد، این مردها هیچکدام هیچوقت با شما ازدواج نخواهند کرد. بعضی از آنها ممکن است آنقدر پست باشند که نشان دهند که دوستتان دارند و عاشقتان هستند و شما را وارد گرداب بدبختی کنند.
ایرنا:خبر وصلت بيسر و صداي پسر رييس جمهور با دختر يكي از معاونانش، در مراسمي ساده و صميمي، همچنان مورد توجه پايگاههاي خبري فارسي زبان است.
بعضي از پايگاههاي خبري، مطالبي درباره اين مراسم ساده منتشر كرده و بعضي ديگر حتي اقدام به انتشار عكسهاي مربوطه كردند.
مراسم ازدواج نزديك به ۴ساعت طول كشيد كه پذيرايي با ميوه و شيريني بود و نماز جماعت مغرب و عشا هم به امامت احمدي نژاد برگزار شد.
مجلس زنانه در منزل رحيم مشايي (پدر عروس) و مجلس مردانه در منزل صاحبخانه آقاي مشايي كه پدر شهيد و شغل وي نيز بنايي است، برگزار شد.
تعداد ميهمانان مرد ۲۰نفر و ميهمانان زن ۲۵نفر بودند. مهريه نيز ۱۴ سكه بهار آزادي به نيت ۱۴معصوم(ع).
در ايام عيد مراسم خواستگاري نيز در عين سادگي برگزار شده بود.
پيش از اين نيز، دختر رييس جمهور احمدي نژاد در مراسمي ساده و به دور از تشريفات و ريخت و پاش مرسوم، عروسيهاي بزرگان به خانه بخت رفته بود.
گاه و بيگاه انتشار خبر مراسم پر ريخت و پاش عروسي فرزندان بعضي از مسوولين سابق، و هزينههاي عجيب آن موجب شگفتي مردم شده است. نمونهاي از اين مراسم با عنوان عروسي پلاك قرمز ها، چند ماه پيش از اين براي مدتي در مطبوعات و محافل عمومي مطرح شده بود.
--------------------------------------------------------------------------------
در همان بخش
- بازی در چهار نقش؛ گفت و گو با نیره توحیدی پیرامون ائتلاف علیه لایحه حمایت خانواده
- مراسم سالگرد دکتر زهرا بنی یعقوب روز عیدفطر برگزار می شود
- اولين دوره مسابقات بين المللي فوتبال زنان در تهران برگزار مي شود
- طالبان مسئولیت قتل رئیس پلیس زن افغانستان را بر عهده گرفت
- انجمن اسلامي دانشجويان اعلام کرد:سهميه بندي جنسيتي گامي در دور شدن از عدالت است
- رضا جمالی: ختنهی زنان مثل سنگسار است
- دولت ایران مانع سخنرانی شیرین عبادی در مالزی شد
- همبستگی خواهرانه، افسانه یا واقعیت؟واکاوی در مفهوم همبستگی در جنبش زنان ایران
- در بیان اعتراض خود نسبت به کارفرماهای روزنامه ها تردید نکنیم ،آیدین فرنگی
- «جراحی پلاستیک، حجاب پسامدرن است» ،گفت و گو با نوال سعداوی، نویسنده و فعال حقوق زنان
شغل قديم اشخاص بزرگ و مشهور
آدولف هيتلر........................ديكتاتور آلمان.................................نقاش پوستر
آلبرت انيشتن.......................فيزيكدان........................................منشي اداره ثبت
الويس پريسلي.....................خواننده.........................................راننده كاميون
اميركبير............................صدراعظم ناصرالدين شاه..................آشپز
او هنري............................نويسنده........................................گاوچران
جرالدفورد .........................رئيس جمهور آمريكا........................مانكن لباس مردانه
جوزپه گاريبالدي..................انقلابي ايتاليايي..............................ملوان
جيمي كارتر.......................رئيس جمهور آمريكا.........................بادام كار
رونالد ريگان.....................رئيس جمهور آمريكا........................هنرپيشه سينما
شون كانري...................... هنرپيشه سينما................................بنا و راننده كاميون
كلارك گيبل.......................هنرپيشه سينما...............................چوب بر
ويليام فالكنر........................نويسنده.......................................نقاش ساختمان
گاندي...............................رهبر فقيد هند................................وكيل دادگستري
جرج واشنگتن....................اولين رئيس جمهور آمريكا..................كشاورز
نادرشاه افشار.....................موسس سلسله افشاريه......................پوستين دوز
يعقوب ليث.........................سرسلسله صفاريان..........................رويگر
امير اسماعيل ساماني............سرسلسله امراي ساماني....................ساربان
آلپتكين..............................سرسلسله غزنويان...........................غلام زر خريد
فرخي سيستاني...................شاعر مشهور ايران.........................كارگر كشاورز
حضرت محمد(ص).............پيامبر بزرگ اسلام..........................شباني/ تجارت
حضرت عيسي (ع).............پيامبر بزرگ مسيحيت......................نجار
حضرت موسي (ع).............پيامبر بزرگوار يهود........................چوپان
پانديت نهرو......................نخست وزير هند..............................وكيل دادگستري
موسوليني.........................ديكتاتور ايتاليا................................روزنامه نويس
ساموئل مورس...................مخترع آمريكايي.............................نقاش
جك لندن...........................نويسنده آمريكايي............................كارگر كشتي
آلبر كامو..........................نويسنده فرانسوي............................معلم
ريچارد نيكسون.................رئيس جمهور آمريكا.........................وكيل دادگستري
آبراهام لينكلن....................رئيس جمهور آمريكا.........................هيزم شكن
گي دو موپاسان..................نويسنده آلماني................................كارمند دريا داري
چارلز ديكنز.....................نويسنده انگليسي..............................منشي
آناتول فرانس....................نويسنده فرانسوي............................كتابفروش
مولير..............................نويسنده بزرگ فرانسوي..................هنرپيشه
هربرت جرج ولز ..............نويسنده بزرگ انگليسي....................شاگرد بزاز
ارنست همينگوي...............نويسنده بزرگ آمريكايي...................خبرنگار
ويليام شكسپير...................نويسنده بزرگ انگليسي...................هنرپيشه سيار
فيدل كاسترو.....................رئيس جمهور كوبا..........................دانشجوي حقوق
كاردينال ريشيلو................صدر اعظم معروف فرانسه.............. كشيش
ناپلئون بناپارت.................امپراطور فرانسه............................افسر توپخانه
كريم خان زند....................موسس سلسله زنديه........................تير انداز سپاه نادر شاه
ميرزا تقي خان امير كبير.....صدر اعظم ناصرالدين شاه................منشي
ژاندارك..........................شخصيت نيمه مذهبي و قهرمان فرانسوي.................چوپان
هانري فورد.....................كارخانه دار آمريكايي......................ساعت ساز
توماس اديسون..................مخترع بزرگ آمريكايي....................تلگرافچي
آلفرد نوبل....................... بنيانگذار جايزه نوبل...................... كارگر كارخانه
والت ديزني......................مخترع سينماي انيمشن.....................پادوي مغازه
ميكلانژ...........................نقاش مجسمه ساز ايتاليايي.................سنگ تراش
وبلاگ طوبی
براي افزايش ماندگاري رژ لب
ابتدا از چپ استيك و يا يك مرطوب كننده استفاده كنيد.
مــراحــــــل آرايـــــــــش لـــــــــبـــــــها
2-سپس با انتخاب رنگ مداد لب(كه ميبايد همرنگ با رژ و يا يك درجه از آن تيره تر باشد) شروع به كشيدن خط لب ميكنيم.ابتدا از لب بالا شروع ميكنيم و از گوشه هاي لب بالا بسمت وسط لب خط لب را ميكشيم.اين عمل را براي لب پايين تكرار ميكنيم.سپس با گوش پاك كن خط كشيده شده را نرم ميكنيم.
3-سپس درون طرح خط لب را با رژ لب پر ميكنيم.سپس با انگشت و يا خود لبها رژ لب را يكنواخت كنيد.
4-در آخر لبها را به آرامي روي دستمال كاغذي فشار دهيد تا رژ لب يكنواختر گشته و تثبيت گردد.
نكته:
* براي افزايش ماندگاري رژ لب پيش از آرايش لب از كرم پودر بعنوان پايه استفاده كنيد و يا با مداد لب تمام لب را بكشيد.
* براي كاهش ايجاد لكه ناشي از تماس لبها با ليوان و غيره.. پس از رژ لب زدن روي آن را سايه همرنگ زده و مجددا رژ لب بزنيد.
* براي تست رنگ رژ لب آن را به نوك انگشتان بزنيد و نه پشت دست.
* براي زدودن رژ لب از روي لباس ابتدا محل را با گليسيرين پاك كرده و سپس لباس را بشوييد.
منبع:مردمان
گامهایی برای دوست داشتنی شدن
گام ۱ - همیشه برای این که بهترین نتیجه را از بحث و مجادله بگیرید، سعی کنید از شرکت در آن بپرهیزید .
گام ۲ - به عقاید دیگران احترام بگذارید و هرگز از عبارت « تو اشتباه می کنی » استفاده نکنید .
گام ۳ - اگر خطایی از شما سرزد، با قاطعیت به آن اعتراف کنید و اعتماد به نفس داشته باشید و بدانید که « انسان جایز الخطاست » .
گام ۴ - همیشه صحبت های خود را دوستانه آغاز کنید .
گام ۵ - به گونه ای رفتار کنید که همیشه دیگران تأییدتان کنند .
گام ۶ - سعی کنید از راه های مناسبی برای کسب آرامش استفاده کنید تا دیگران برای شریک شدن در آرامشتان به سوی شما بیایند .
گام ۷ - اجازه بدهید همیشه دیگران بیش از شما صحبت کنند .
گام ۸ - خالصانه به هر اتفاقی از دید دیگران نگاه کنید و تک محور نباشید .
گام ۹ - باورها و علایق سایرین را همانگونه که هستند بپذیرید چرا که هرکس از دید خود بهترین است .
گام ۱۰ - همواره به سوی انگیزه های بهتر و قوی تر بروید، تا بهترین باشید .
و بالاخره گام آخر ؛
همواره باورهایتان را پیش روی خود مجسم کنید و چالشظهای زندگی را با آغوش باز پذیرا شوید تا برای دیگران یک نمونه و الگو باشید. تبیان
عدم استفاده از BCC
اين نکته کوچک و در عين حال مهمي است. بسياري از مردمان خوب هر روز مرتکب اين گناه مي شوند بدون آنکه بدانند که راه حلي براي آن هست و نمي دانند که با ارتکاب اين گناه، چه زياني به بار مي آورند.
چند بار شما نامه اي دريافت يا ارسال کرده ايد که شبيه اين بوده باشد:
TO: YOU@ANYWHERE.COM
CC: YOURFRIEND@NOONE.ORG; MYFRIEND@ANYPLACE.COM
به نظر اشکالي ندارد، مگر براي حالتهاي خاص ! با قرار دادن آدرس در CC، شما غفلتا به آدرس دزدها (SPAMMERS) کمک شاياني کرده ايد. حتي بدتر، شما محرميت اطلاعات شخصي کساني که به آنها نامه فرستاده ايد را نيز ناديده گرفته ايد. در واقع، شما تمام اين افراد را در معرض خطر قرار داده ايد.
اين چطور ممکن است ؟ من فقط يک نامه ساده فرستاده ام !
فرض کنيد شما اين نامه را به بيست دوست فرستاده ايد. تمام اين دوستان، علاوه بر آدرس شما، آدرس هر بيست نفر را که در بالاي نامه ليست شده، خواهند ديد.
اگر يکي از دوستان شما، آدرس دزد باشد، شما به او آدرس نوزده نفر را داده ايد. او مي تواند آدرس آنها را به ليست خود اضافه کند و برايشان نامه ناخواسته (UNSOLICITED) بفرستد. تازه، اين آدرسها را مي توان به آدرس دزدهاي ديگر فروخت !
خب، فرض کنيم دوستان شما همه خوبند و آدرس دزد در ميانشان نيست، باز هم شما آن بيست نفر را در معرض خطر قرار داده ايد، چگونه ؟ ... پست الکترونيک ذاتا داراي امنيت مناسبي نيست.در واقع نامه شما قبل از رسيدن به دست شما، حداقل در دو سرور ديگر، اگر نگوئيم صدها سرور، به راحتي قابل مشاهده مي باشد ! باور کنيد !
پس نامه شما در هر زمان، در هر مکان و توسط افراد زيادي قابل مشاهده است و بنا بر اين آن بيست آدرس که در CC آورده شده اند هم ديده خواهند شد.
حالا بخش خطرناک کار اينجاست. اگر يابنده آن آدرسها، يک آدرس دزد معمولي نباشد، بلکه يک آدم خطرناک باشد چه ؟ آدمهاي بد زيادي در اينترنت (مثل دنياي واقعي) وجود دارند. ممکن است کسي نامه تهديد آميز به دوستان شما بفرستد. آنها مي توانند خود را جاي شما معرفي کنند و يا آدرس دوستان شما را به ديگر آدمهاي خطرناک بفروشند.
خب، مشکل مشخص شد. ولي اگر باز هم شما بخواهيد به تعدادي از دوستانتان نامه بفرستيد چه بايد کرد. راه حل اين مشکل بدون ضرر زدن به دوستانتان چيست ؟
راه حل آسان است. برنامه ارسال نامه شما امکاني بنام کپي کور (BLIND CARBON COPY) يا به اختصار BCC را دارد. اين به شما امکان مي دهد بدون اينکه افراد ليست از آدرس بقيه ليست آگاه شوند، نامه شما را دريافت کنند.
در واقع شما به يک نفر کپي نامه را ارسال مي کنيد بدون اينکه بقيه مطلع شوند. اين روش در شرکتها زياد اتفاق مي افتد که شما مي خواهيد مثلا کپي يک نامه را براي مدير هم بفرستيد بدون اينکه بقيه افراد ليست از اين موضوع مطلع شوند.
گاهي امکان BCC در برنامه ارسال نامه شما مخفي است و شما بايد در قسمت راهنماي آن برنامه، نحوه فعال کردن آنرا پيدا کنيد. اين فيلد معمولا زير CC ظاهر مي شود.
پس لطفا نسبت به آدرس پست الکترونيک سايرين، محتاط باشيد. اين عاقلانه ترين کاري است که مي توان انجام داد.
تهيه کننده: محمود بشاش
در آخرين روزهاي سال 1384، «وقتي بنفشهها را، با برگ و ريشه و پيوند و خاك در جعبههاي كوچك چوبين جاي ميدادند...» در جمع دوستان حال خوبي نداشتيم. چرا؟ دو دوست ـ دو دختر بيستوچند ساله ـ در همزماني عجيبي، اشكريزان و دلگير خبر دادند كه مردهاي زندگيشان ـ مردهاي مهم زندگيشان ـ تركشان كردهاند و رفتهاند، كجا؟ با زناني بهتر، و اين زنان بهتر، چنانكه از رقباي شكستخورده ميشنيديم، زناني بودند زيباتر و مقبولتر و دلرباتر... در آن لحظهها كاري نميشد كرد جز اينكه بگذاريم اين دخترانِ بهخودوانهاده در بغضي بزرگ بتركند و عقدهگشايي كنند. هر چند درگيريهاي عاطفياي از اين دست به بلنداي تاريخ مسبوق بهسابقهاند، اما هرجور كه بخواهيم نگاه كنيم شايد به آدم زخمخورده و ازنفسافتادهاي كه براي تسكين يافتن آمده، در چنين لحظاتي نميشد نهيب زد كه: تقصير خودت است كه همة زندگيات را در مردت خلاصه كردي (اين نهيب را شش ماه بعد زديم)... در آن لحظات، البته سادهترين و دمدستترين كاري كه ميشد كرد اين بود كه هرچه دل تنگمان ميخواهد به مردها بگوييم و همة لذتپرستيهاي دنيا را به آنان منتسب كنيم. آن روزها در گرماگرم همة مكالماتي كه در آن جمع دوستانه مشخصاً حول همين محور ميچرخيد، ميشد به نكتهاي فكر كرد كه عامل ترمزكننده بود: همة ما زنان آن جمع دوستانه فقط از تصور خودمان دربارة زنِ دلخواهِ يك مرد ميگفتيم و نه چيزي بيشتر... در واقع امكان برخوردِ بيواسطه با جنس مخالف و شنيدن نظر مردان دربارة «جذابيت و نحوة انتخاب جفت» چيزي بود كه هيچكدام از ما زنان آن جمع تجربة آن را نداشتيم. ما زنان دربارة زنِ دلخواه يك مرد، براساس شنيدهها و ديدههايمان، فقط با امكانات ذهني خودمان فكر ميكرديم. در تفكر عاميانه، زنان به دنبال مردهاي قوي هستند و مردان به دنبال زنان زيبا... اما اين حكم در عمل بسيار چالشبرانگيز است. (گذشته از مردان اين مصاحبه كه، در انتخاب جفت، تقريباً همگي عواملي دروني را مهمتر از زيبايي تلقي كردهاند، اساساً پرداختن به مفهوم زيبايي و تأثير جريانهاي تبليغاتي و ابررسانهها در درك زيبايي نيز قابل توجه است.)
آنچه در پي ميآيد مطلبي است كه با انگيزههاي شخصي شكل گرفت. هرچند با گسترش مصاحبه و نظرخواهي در مقياسي بزرگتر و در مجالي ديگر، بتوان ماهيت پژوهشي گزارشي ديگر را پررنگتر كرد، اما بههرحال خاطرههايي از دور و نزديك و گفتوگو با چند مرد از طبقات و موقعيتهاي مختلف، كه حاضر شدند سفرة دلشان را پاي ميكرفون يك خبرنگار پهن كنند، دستمايهاي شد براي توصيف احوالاتي كه در شب عيد سال پيش، بهجاي آنكه شاد و سرخوشانه و عيدانه باشد، ابري و غمگنانه بود.
خيلي دور
1ـ من پنجساله هستم و اجازة بازي كردن با بچههاي بيادب توي كوچه را ندارم. هنوز خواهر و برادري در كار نيست و مهدكودك هم، كه گويا بهترين راهحل براي سرگرم كردن بچههاي تنهاي غرغروست، تا اين لحظه باب نشده. اما ما صاحب يك تلويزيون شاوبلورنس هستيم كه از عصر به بعد مرا ميخكوب ميكند و اين امكان تكنولوژيك، در اين مقطع تاريخي، امكان غروربرانگيزي است كه فقط در اختيار بعضيهاست. تلويزيون شاوبلورنس ما يك در چوبي دارد كه از وسط باز ميشود، به چپ و راست كشيده ميشود و فضاي عجيب و غريب خانة پولدارهايي را بهياد ميآورد كه ميتوانند ديوارهاي چوبي كاذب داشته باشند. ما ـ من و بزرگترها و آدمهاي اطراف و اكنافمان ـ در خواب هم نميبينيم كه تلويزيون نسلهاي آينده اول فينگرتاچ، بعد ريموتدار و بعد فلت و پلاسما شود. جعبة جادوي ما صبحها با پردههاي چوبي پوشيده، ساكت و صامت، در كنج ديوار بيشتر به شيئي تزئيني ميماند. مادرم عاشق سريال افسونگر است، پدرم در لحظات پخش اخبار، مثل حكومت نظامي همه را به سكوت واميدارد و خالة كوچك شانزدهسالهام، براي ديدن سريال روزهاي زندگي، ثانيهها را ميشمارد. من اما به اشتياق ديدن آقايي زندهام كه ميدانم در آن سر دنيا، در جايي به اسم امريكا، روزگار ميگذراند. اين آقا، بدون اطلاع به تصوير درميآيد و گويندگان، از قبل، ورود و ظهورش را به سمع و نظر ما نميرسانند. اين آقا ستارة يك آگهي تلويزيوني و ستارة قلب و دنياي من است.
كاپيتان بايد سيساله باشد و من حتم دارم كه فاصلة سني بيستوپنجسالة ما اصلا ً چيز مهمي نيست. او از دنياي مجهول و پرايهام عاطفي بزرگترها ميآيد و آدرس مشخصي را صاف كف دست من ميگذارد. كاپيتان، در حال فرود آمدن از پلههاي هواپيمايش، در برابر خبرنگاري كه ميپرسد: «آقا، زن ايدهآل شما چه مشخصاتي دارد؟» سينه صاف ميكند و ميگويد: «زن ايدهآل من؟ زيبا، ظريف، خوشپوش با موهاي طلايي...»
بعد تمام طول و عرض صفحة تلويزيون سياه و سفيد را موهاي زني ميپوشاند كه، در رنگينكماني از چرخيدن، موها را به چپ و راست تاب ميدهد، موها وزن دارند، حجم دارند و لَختيِ غبطهبرانگيز و ابريشمگوني دارند كه مرا ميترساند. آيا در آينده به مدد رنگ موي وِلا خواهم توانست، به اندازة اين زن ـ اين رقيب ـ زيبا و جذاب باشم؟
شبها وقت خواب، بعد از تأكيد موكد مادرم ـ كه آدمهاي داخل تلويزيون ما را نميبينند ـ در دلم به بنيان كاذبانة باور بزرگترها ميخندم و، با اتكا به نيرويي غيرقابل توضيح، مطمئن و مطمئنتر ميشوم كه كاپيتان از وجود و حضور من باخبر است.
من در تلاشم با تكتك سلولهايم اين پيام فوري را به كاپيتان برسانم.
آقا، لطفاً چه در زمين و چه در هوا، چه وقت اتومبيلسواري با ماشين روباز هشتسيلندر يا بازي در زمين بيسبال، بدان كه من زودِ زود بزرگ ميشوم و موهايم را با رنگ موي وِلا طلايي ميكنم و منتظر ميمانم تا تو مرا كشف كني.
2ـ به مدرسه ميروم و نميدانم كه اين روزها بايد به خودم بگويم:
«اي هفت سالگي
اي لحظة شگفت عزيمت
پس از تو هرچه رفت
در انبوهي از جنون و جهالت رفت...»1
نه، نميدانم.
بيخيالِ آقاي خلبان و رنگ موي وِلا، فعلا ً در تلاشم كه نوشتن 78 را با 87 اشتباه نكنم و بتوانم شكل اول و وسط و آخر ث و ص و س را ياد بگيرم.
دنياي بيرون من اما انگيزهمند و زنده در روابط بزرگهايي خلاصه ميشود كه همه با هم در اتحادي يكپارچه رسالت پيدا كردن يك عروس را گردن نهادهاند.
جستوجوگران، يعني همة زنان متأهل فاميل، اتوبوس و خيابان و سلماني و ميهماني را بدل به سايتهايي كردهاند كه در آن ميشود عروس را يافت: جويندة يابنده، برندة مسابقه، يعني عمهخانم، در مراسم عروسي اعلام ميكند: «از سليقة داداشم خبر داشتم، ميدانستم كه عروس بايد چشمهايش عسلي باشد، موهايش صاف...» و اينطور بود كه ما به عروسخانم، سيمين خانم، كه يك دختر ريزهميزة موبور و چشمرنگي بود گفتيم خانم عموجان...
3ـ سال 2536 است و اسم خيابان آزادي آيزنهاور. در خيابان آيزنهاور، ايستگاهي هست به نام شاوبلورنس. اما يكسالي ميشود كه تلويزيون شاوبلورنس ما، به لطف انقلاب جهاني رنگ، جاي خود را به تلويزيون رنگي بلر داده و ما درست در صفحة همين تلويزيون به تفاهم دو خواهر پيشتاز آوازخوان در انتخاب رنگ ساية چشمشان پي ميبريم: يا سبز يا آبي.
اما در جعبة جادو چيزهاي مهمتري پيدا ميشود كه براي فهميدنشان به رنگ نيازي نيست: اخبار جنگ ويتنام، افزايش قيمت نفت در اوپك و پياده شدن انسان در كرة ماه... در سال 2536، اتحاد جماهير شوروي يكپارچه است و فالاچي امتياز سيا را بر كا گ ب در اين ميداند كه با سازمان جاسوسي سيا ميشود مصاحبه كرد، اما با كا گ ب نه.
اما از جذابيتهاي فالاچي كه در ذهن كودكانة من ميگنجد يكي هم اين كه بر زواياي زندگي خصوصي مصاحبهشوندگانش احاطه دارد و از طرح پرسشهاي افشاگرانه پرهيز نميكند. او نفوذ و ارتباط زنها بر شاه را موضوع بحث با شاهنشاه ايران قرار ميدهد، طيف متنوع معشوقههاي كيسينجر، نخستوزير امريكا، را فهرست ميكند و ترسي ندارد از اينكه چشم در چشم اسقف ماكاريوس، پيشواي كليساي ارتدوكس و رئيسجمهور آن روز قبرس، بدوزد، تعداد معشوقههايش را رو كند و بگويد: «من هرگز آن تصويري را كه از شما رسم كردهاند باور نكردهام؛ پرهيزگار، گياهخوار. عاليجناب، ميگويند كه شما يك بار در جشني دربارة رقص يك زن گفتيد زيبايي زن نعمت الهي است، حقيقت دارد كه شما خيلي از زنها خوشتان ميآيد؟»
در سال 2536، تيمسار 60 سالة امروز ـ كه فالاچي را نميشناسد ـ بايد سيويكي دوساله باشد.
خيلي نزديك
دارم با چشمهاي بزرگساليام به دنيا نگاه ميكنم. در همين مهماني ديشب، ديدم اين آقاي تيمسار، كه ميانسالي را هم پشت سر گذاشته، خودش را از همة مردان ميهماني برازندهتر ميپندارد. البته و الحق چنين نگاهي به خود زياد هم حاصل خودشيفتگي نيست. تيمسار با گردن افراشته و بدن قوي، حتي اگر خودش نخواهد، قاطعيت بلامنازع حضورش را به محيط تحميل ميكند. كت و شلوار دوخت خارجش بر اين قامتِ يك متر و نودوهشت سانتيمتري چنان خوش نشسته كه ميشود گفت كاش خياط ميآمد و حاصل برش و سوزنزدنش را ميديد. تيمسار آشكار بر قدوبالاي سروگون خود مينازد. او به يمن همين قد و بالا چند دهه پيش به مدرسة نظامي رفته و به موقعيتي رسيده كه هنوز به آن تفاخر ميكند...
چهرة تيمسار به سايهاي درهمبرهم ميماند و تو فقط از نزديك ميتواني بفهمي كه سبيل رنگشده به چهرهاش مايهاي از وقاحتي پيدا و ناپيدا داده است. معلوم است كه، وقت خالي كردن تيوپ و مخلوط كردنش، به تناقض رنگ مشكي پركلاغي با مردمكان كمفروغ و رنگ پريدهاش توجهي نكرده. تيمسارِ حراف به كسالت شنوندههاي مؤدب روبهرويش هم توجهي ندارد...
تيمسار هميشه، وقت دورخيز كردن براي مرور خاطرات، سر بلند ميكند، نگاهش را به اطراف ميچرخاند، فاصلهاش را با همسرش ميسنجد، صدايش را پايين ميآورد و مثل فاش كردن يك سرّ مگو ميگويد: «آقا، بين همة دوستدخترهاي من ـ كه همه از دوستان شهبانو بودند ـ يكيشان حرف نداشت. كفش پاشنهبلند كه ميپوشيد همقد خودم ميشد. زمستانها پالتو پوست مينكش از تنش درنميآمد، صورت عين جينا لولو، قد و هيكل عين لورن باكال، همة افسرهاي آن موقع آواره و ديوانهاش بودند...»
در اعماق تيمسار، چيز زندهاي با بازگويي اين خاطره وول ميخورد. گذشته در حال امتداد پيدا كرده و خاطراتْ فايلهاي بستهشده در زمان حال نيستند و من فكر ميكنم ممكن است مردي را ببينم كه شجاعت بازگويي خاطراتي از اين دست را، در فاصلهاي نزديك با همسرش، داشته باشد؟
در 55 سالگي و با از سر گذراندن اينهمه تجربه
آقاي سيدولي از تيمسار پنج سالي كوچكتر است. او با رفتار و ظاهري مذهبي روبهرويم مينشيند و سر را پايين مياندازد. از همان ابتدا صحبت را به همسرش ميكشاند و او را عزيز و بزرگترين شانس زندگياش ميخواند:
«تابهحال دو ركعت نماز خانمِ من قضا نشده. روزي كه با هم ازدواج كرديم، گفتم كه چيزي را از او پنهان نخواهم كرد و من نهفقط صحبتهاي شما را به او ميگويم كه اساساً مشكلي ندارم كه مصاحبة شما در حضور او باشد.» آقاي سيدولي در مجيدية شمالي، در آپارتمان 11 واحدي زندگي ميكند كه خود سازندة آن بوده. معرفش، مهندسي كه با او همكاري كرده، او را آدم متفاوتي ميخواند كه بارها با كولهپشتي و كيسة خواب در جاهاي مختلف دنيا زندگي كرده... خودش ميگويد كه نجاري، آهنگري، لولـهكشي، برقكشي، نصب كاشي و تعمير انواع اتومبيل را ميداند و از درآمدش هيچ برآوردي بهدست نميدهد: «يكوقت، علاوه بر همة اين كارها، كار واردات لوازم ساختماني هم انجام ميدهيم، بعضيوقتها هم درآمدي نداريم و از پسانداز ميخوريم...»
او كه از دوبي و تبت تا اروپاي غربي و شرقي و جمهوريهاي مختلف روسيه را ديده، در اواسط مصاحبه، ناگهان پاسخهايم را به زبان آلماني ميدهد و به زبانهاي عربي و روسي و تركي، ميخواهد بداند كه چقدر زبان بلدم. آقاي سيدولي نهفقط بانكوك و لاسوگاس كه ماكائو را هم خوب ميشناسد. در ابتداي مصاحبه، در كت و شلوار خاكستري و با نگاه دنياديدهاش، با لحن معلموار و عارفانهاي از «انسان» ميگويد و اين «انسان» را حاصل ممزوج شدن دو عنصر باد و خاك ميداند و دقايقي بعد بحث را به جنيفر لوپز و ارتباطش با شركتهاي بيمه ميكشاند.
«از جواني فكر ميكردم اگر زني مرا فقط براي لذت بردن خودش بخواهد كه آن رابطه بهدرد من نميخورد. اگر من زني را براي لذت بردن بخواهم كه باز هم بهدرد نميخورد، چون در اين صورت يا براي پول آمده يا براي راه افتادن كارش يا به هزار دليل مصلحتجويانة ديگر... براي من نكتة مهم اين است كه طرف مقابل اساساً و از ته دل بخواهد كه كنار من باشد.» ميپرسم: «يعني انتخاب يك دختر 18 ساله با يك زن 50 ساله براي شما فرقي ندارد؟» جواب ميدهد: «مسلماً بين اين دو، كسي را انتخاب ميكنم كه بيشتر بتواند به من عشق بورزد.»
آقاي سيدولي معتقد است مردهاي ايراني غربيپسندند، و نتيجه ميگيرد كه چيزي كه در دسترس نيست باارزش ميشود. او قبول ندارد كه زنهاي اروپاي شرقي در مقايسه با زنان سياهپوست يا زردپوست جذابيت بيشتري دارند.
«مردها چون اصل را نميشناسند ميگويند چشمش قشنگ است. لبش قشنگ است، اندامش قشنگ است. زن و مرد بايد قبل از هر ارتباطي همديگر را فهميده باشند و بدانند كه براي چي در كنار هم هستند.»
يك جمله از آقاي سيدولي: «عروسك توخالي بهدرد نميخورد. جذابيت واقعي از درون ميآيد.»
«پس چطور اينهمه مرد عاشق زنهاي بيريخت ميشوند؟...»
فرزين 28 ساله با خانوادهاش در خيابان ديباجي زندگي ميكند، او مهندس الكترونيك است و ماهي 250 هزار تومان درآمد دارد. وقت مصاحبه، با آنكه بهواسطة معرف، روبهرويم نشسته و سروشكل دفتر و تحريريه را ديده، باز از من كارت خبرنگاري ميخواهد. كارت را نشانش ميدهم و از اينهمه قانونگرايي و احتياط قدرداني ميكنم. ميگويد: «چه ميشود كرد، بابا وكيل پايهيك هستند و ما هميشه با مسائل همينجوري برخورد ميكنيم، ببخشيد!» فرزين، بهرغم محافظهكاري اوليه، از همان ابتداي گفتوگو درِ قلبش را باز ميكند و دل شرحهشرحهاش را نشانمان ميدهد: «شايد هفت هشت سال پيش، من تو فكر هيكل بودم، شايد تو فكر ظاهر بودم، اما الان كه فهميدم اينقدر در دخترها نامردي زياد است خيلي بيشتر از قبل دنبال اين هستم كه طرف راست بگويد...»
از فرزين ميپرسم كه معمولا ً با دخترها در چه جاهايي آشنا ميشود. ميگويد: «گاهي تو ميهماني، ولي بيشتر بيرون، من به زيبايي و هيكل خيلي حساسم، ولي الان آنقدر همة دخترها دروغگو شدهاند كه نميتوانم خوشبين باشم، بهنظر من اگر دختري كسي را بجز من توي زندگياش داشته باشد و به من نزديك شود، فاجعه است.»
از فرزين ميخواهم كه زن ذهنياش را توصيف كند. پاسخ ميدهد: «يك آدم قدبلند با قد مثلا ً 170 سانتيمتر. بعد ذاتاً روشن باشد، نه اينكه مش كرده باشد، اين روزها همه مش دارند. من فقط يكي دو تا خانم را ديدم كه مش واقعاً بهشان ميآمد. دوست ندارم از ستارهها و خوانندهها اسم ببرم، از شخصيتپرستي و گنده كردن آدمها خوشم نميآيد، ولي خوب مثلا ً نيكول كيدمن خيلي خوب است!»
وقتي از فرزين ميخواهم نحوة انتخابش را توضيح دهد، ميگويد: «اول به هيكل و بعد به تيپ و قيافه نگاه ميكنيم. اما بلافاصله بعد، برخوردي كه طرف ميكند مهم ميشود. وقتي بهش سلام ميكني، با واكنشي كه نشان ميدهد...» ميپرسم: «چهجور واكنشي را ترجيح ميدهي؟» ميگويد: «واكنش مؤدبانه و شيطنتآميز هر دو خوب است و هركدام بهنوعي. بدترين برخورد برخورد غيرمؤدبانه و توهينآميز است و بدانيد كه اكثر دخترها بيادباند، يعني در قبال برخورد مؤدبانه و درست هم بيادباند... وقتي توانستي صحبت كني، طرف با جواب سلامش، با حرفش و با رفتارش به تو ميگويد چهكاره است، باكلاس است، بيكلاس است، آدمحسابي است.»
از فرزين كه ميپرسم تابهحال با چند دختر آشنا شده، پاسخ ميدهد: «چهل پنجاه تا.» ميپرسم كوتاهترين رابطة بين دختر و پسرها چقدر طول ميكشد، ميگويد: «خيليوقتها تلفن اول به تلفن دوم نميرسد، خودت تلفن را دادي، بعد ميگويي: لطفاً به من زنگ نزن. بعضيوقتها به يك دور زدن چند دقيقهاي هم نميرسد.»
او در مقابل اين سؤال كه چهجور دختري براي پسرها افتخار يا بهاصطلاح كلاس ميآورد، ميگويد: «پسرها با هرجور دختري دوست شوند براي خودشان دليل مثبت ميتراشند، اگر طرف ريزهميزه باشد ميگويند ظريف و مينياتوري است، اگر قدبلند باشد، ميگويند...
فرزين ميگويد كه از بين دخترهايي كه با آنها آشنا شده چهل درصدشان زشت بودهاند. خودش با اندام متوسط و در حدود 180 سانتيمتر قد، موهاي پرپشت مجعد و مشخصات ظاهري مطلوب يك مرد شرقي، تأكيد ميكند: «من ميتوانم دختري را كه قشنگ نيست دوست داشته باشم، به شرطي كه وفادار باشد. دخترها هم ميگويند براي آنها وفاداري و دوستي فابريك مهم است، ولي دروغ ميگويند.»
ميپرسم: «پس دخترها چي ميخواهند؟»
ميگويد: «بهنظر من بيشتر دخترها مادياند. همهاش ميگويند مايهدارتر و خوشتيپتر و پولدارتر، نميگويند پسر خوبتر، بهتر، كمآزارتر. من كه الان پرايد دارم فكر ميكنم با هركسي دوست شوم، به محض اينكه يكي با 405 پيدا شود ميرود طرف او.»
از فرزين ميپرسم كه تا حالا عاشق شده. ميگويد: «نه، ولي دلم ميخواهد. فقط اميدوارم طرف ارزشش را داشته باشد. ميدانيد طرف اگر ونوس هم باشد، وقتي توي فكرت امنيت نداشته باشي، ارزشش را ندارد. قيافه و هيكل در درجة دوم است. طرف ورزشكار، شناگر و بدنساز باشد خوب است، اما اينها همهاش مال دو هفتة اول است، بعد براي آدم عادي ميشود. اصلا ً به اين نگاه كنيد كه چطور اينهمه مرد عاشق زنهاي بيريخت ميشوند؟»
يك جمله از فرزين: «آدم از زني كه عاشقش است ايدز هم بگيرد ارزشش را دارد...»
همة مردان اين سالها
گوشي تلفن بيسيم را برميدارد و مثل يك آدمآهني جملههايي را ماشينوار ميگويد، هياهوي بيماراني كه ميخواهند آقاي دكتر را ببينند، با زنگهاي بلاانقطاع دو خط تلفن، همراه شده. در مقابل ميزش، چند بيمار، در اعتراض به وقت ضايعشدهشان، صف كوتاهي ساختهاند، اما همه نوبت حرفزدنشان كه ميرسد، مثل خطاكاران خطاهاي كوچك، گردنهايشان را يكوري ميگيرند و در گفتار مؤدب زير لبشان نشاني از اعتراض و قاطعيت نيست. بياعتنا و با صداي بلندش همه را سرجايشان مينشاند. ظاهراً در جمع حُضار تنها كسي كه استحقاق كمي توجه دارد منم. لبخند عجولانهاي تحويل ميدهد، با دستهاي خيلي زيبايش گوشي تلفن را برميدارد و نمايشي تعمدي و هدفمند اجرا ميكند. زني كه زندگياش عمدتاً از طريق صيغه شدن ميگذرد مصمم شده جايگاه رفيع مالياش را نشان خبرنگاري بدهد كه آمده از مردهاي زندگياش پرسوجو كند: «الو، سلام حاجآقا، پس اين 206 چي شد؟ گفته بودم خدمتتان قرمز باشد، صفر باشد.» امروز قرار بود آخرين شوهر در مطب حاضر باشد. انتظار داشتم كه آقاي احد ج.، كه در غرب تهران آهنفروشي دارد، خودش از دلدادگياش بگويد. فكر ميكردم حالا حتماً يكتنه به قاضي ميرود، همة حقهاي دنيا را به خودش ميدهد و مفصل از روزمرگي رابطة خالي از هيجانش با زن سرد و بيتوجهش ميگويد و به من ثابت ميكند كه مثل يك بيمار بدحال اورژانسي ـ به اين درمان فوري ـ به خانم منشي نياز داشته. اما آقاي احد ج. نيامد كه نيامد. در عوض خانم منشي به نمايندگي از طرف همة شوهران هفت سال گذشته بر اين نكته پاي فشرد: «به من ميگويند تو خيلي زني، هركسي تو را ببيند عاشقت ميشود...» از زير روسري خانم منشي موهاي كمپشتش پيداست. اما نه از قول خودش و نه مردان زندگياش چيزي در اين باره نميگويد.
دست و پاهاي زيبا، چشمان خمار و خمور و پروتزهايي كه در جاهاي مختلف بدن جا ميگيرند ميتوانند در رابطهاي معنيدار با جواهرهاي ايتاليايي شناسنامهدار، ماشينهاي برقافتادة پشت ويترين نمايشگاهها و اسناد آپارتمانهاي كوچك و بزرگ، به تعامل برسند. اما اين يك قاعدة عام نيست. از اسقف ماكاريوس و تيمسار و دلالان آهن ميگذريم. به دوروبرمان نگاهي مياندازيم...
«من خودم زن و بچه دارم»
آقاي اكبري 42 ساله، لاغر و استخواني و ريزنقش، نظافتچي منازل است، خودش اينجا و زن و بچهاش در اراكاند و در طول سال فقط بهمن و اسفند كاروبارش خوب است. او از هفت صبح تا هر وقت كه مشتري بخواهد ميماند و در روز گاهي تا پانزده هزار تومان دستمزد ميگيرد. آقاي اكبري در خانة خواهرش، در حوالي ميدان خراسان، زندگي ميكند.
با آقاي اكبري پيش از اين ـ تلفني ـ دربارة موضوع مصاحبه گفتهام. داوطلبانه و در يك روز پربرف، در خيابانهاي پرترافيك و بسته، خودش را رأس ساعت ميرساند و حالا ميبينيم كه با صورت اصلاحشده و كت و شلوار تميز و نو، لبخند ميزند، اما طولي نميكشد كه معلوم ميشود از آقاي اكبري نميشود حرفي درآورد:
آقاي اكبري، در جريان هستيد كه ما دنبال جواب دادن به اين سؤاليم كه چه مشخصاتي در زنها ممكن است براي مردها جالب...
وسط حرفم ميپرد:
○ توي خانههاي مردم، گوشواره، انگشتر همهچيز هست، اما من دست نميزنم، من خودم زن و بچه دارم.
حتماً. متوجهم. گفتيد كه متأهليد، چطور با همسرتان آشنا شديد؟ در خواستگاري، به خانوادة دختر توجه كرديد يا مشخصات خود دختر؟
○ ما نشناخته رفتيم. خانوادهاش را نميشناختيم، خودش را هم نديديم...
چطور؟ مگر در خواستگاري به ظاهرش نگاه نكرديد؟
○ ظاهر و باطنش را نگاه نكرديم، خواهرم بود، دامادمان بود، بعد هم گفتند برود آشپزخانه چايي بياورد، ما سرمان پايين بود، اصلا ً نگاه نكرديم.
خوب وقتي براي اولين بار بهدرستي ايشان را ديديد، پشيمان...
دوباره حرفم را قطع ميكند:
○ ما عقد و عروسي را يكي كرديم، گفتيم دو خرج نباشد.
راستي شما كه در اين شهر تنها زندگي ميكنيد، هيچ به فكر ازدواج مجدد نيفتادهايد...
○ اتفاقاً خانم خيلي دلش ميخواهد. ميگويد: براي ما خرجي بفرست، يكي را براي خودت رديف كن، اما كرايهخانه و خرجي...
صاف و پوستكنده ميپرسم:
بهنظر شما، زن مقبول چهجور زني است؟
○ همهجور زني.
بههرحال، زن مورد پسند شما؟
○ خوب، بستگي به طرف دارد. من ميروم بعضي جاها، ببخشيد، آرايشكرده ميآيند برايم چاي و فلانوبيسار ميآورند. من كه دارم خانه را تميز ميكنم، فكر ميكنم: آخر شما چرا آرايش ميكنيد؟ چه فايدهاي دارد؟ من كه خودم زن و بچه دارم...
نه، ببينيد، شما فيلم نگاه ميكنيد؟
○ نه، ويدئو ندارم، سيدي ندارم، ماهواره ندارم. خانهها كه ميروم، ميگويند: بيا ماهواره تماشا كن. ميگويم: فايده ندارد، وقت تلف ميشود...
بالاخره بگوييد زن مورد پسند شما چهجور زني است؟
○ نه خانم، چرا از مردم بگويم، بگذار از خودم بگويم. من انگشتر و النگوي خانمم را فروختم براي اجاره خانه، خواهرزنم گفت چرا... خانم، من به كسي نگفتم، اما براي ازدواج چند جا رفتيم خواستگاري، يكياش آبعلي بود، يكياش دولتآباد، يكياش...
يك جمله از آقاي اكبري: «موهاي خانمها بلند باشد خيلي بهتر است، مثل موهاي خانمم.»
«بچههاي سمت ما همهشان دنبال دخترهاي مناسب و سنگيناند»
آقاامير بچة حوالي شرق تهران است. شناسنامهاش نشان ميدهد كه 23 سال دارد، اما گردن افراشته و قاطعيت گفتار و استعدادش در طبقهبندي مسائل او را پختهتر از سنش مينماياند. در يك قنادي در حوالي خيابان پيروزي، صندوقدار است و، در كنار كارهاي متفاوتي كه انجام ميدهد، تا ماهي 250 هزار تومان درآمد دارد. امير ريزنقش و تروفرز، در يك روز برفي، با ريش و سبيل و موي بلند ـ طرحي از هيپيهاي دهة هشتاد ـ بهگفتوگو نشست.
«من دنبال دختري ميگردم كه ـ عرضم به خدمتتان ـ خودش بداند كه مهمترين چيزي كه دارد متانتش است... دخترهاي محل ما، كه ديگر ماشاءالله از همهجا آرابيراترند، مثل يك زن آرايش ميكنند و تريپ امروزي ميزنند، ديگر چادري و از اينجور مدلها خيلي كم شده. زنها و دخترها از ظاهرشان پيداست كه سه دستهاند: مجرد و متأهل و مطلّقه. خوب ما اول به ظاهر طرف نگاه ميكنيم تا ببينيم مجرد است يا متأهل، ولي حالا به هر دختري بگويي: "ببخشيد، چون زير ابرو برداشتهايد، فكر كردم متأهليد." جواب ميدهد: "خوب اگر اين كارها را نكنيم، ميگويند طرف اُمُل و دهاتي است..." ميرسيم به زنهاي متأهل و خانهدار. اينها ظاهرشان سنگين است و محجبه هستند. اكثراً برخوردشان طوري است كه اگر بهعنوان كاسب بگويي سلام، نميگويند سلامعليكم، ميگويند سلام. همين. مطلّقهها هم اكثراً ـ نميدانم به اينهايي كه ابروهايشان را ميتراشند و مداد و اينها ميكشند چه ميگوييد ـ تريپشان اينجوري است، تريپهاي جلف كه جلبتوجه ميكنند. خود اين خانمهاي مطلّقه دو دستهاند. يا برايشان پول مهم است و بيشترشان ميروند طرف مردهاي زندار، يا اينكه قبلا ً شكست خوردند و احتياج به تكيهگاه دارند و فابريك ميشوند. من خودم چندتا از آنها را ميشناسم، شوهرهايشان عملي بودند، نتوانستند با طرف بسازند يا اينكه ميگويند: "از اول هم از يارو خوشمان نميآمد، ما را بهزور داده بودند. "من عاطفيام و فكر كنم از علتهاي شكستخوردنم هم يكياش همين عاطفيبودنم باشد. اگر كسي از گذشتهاش تعريف كند، يكجورهايي دلم برايش ميسوزد و كمكش ميكنم.» از امير ميخواهم كه دربارة كمك كردن بيشتر توضيح دهد. ميگويد: «از لحاظ مالي تا جايي كه از دستم بربيايد، و از نظر عاطفي هم با برخورد مناسب. من با زنها و دخترها زياد سروكار داشتم و ميدانم بايد چطور برخورد كنم، از چه كلمات و واژههايي استفاده كنم تا خودم را توي دلشان جا كنم.»
از امير ميپرسم كه درحالحاضر چهجور دختري در زندگياش هست، پاسخ ميدهد: «داداشم چند وقت توي بيمارستان بستري بود. من ديدم اين خانم كه از من ده سالي هم بزرگترند دارند از ته سالن نگاه ميكنند. من سرم را انداختم پايين، ديدم نه، يكجورهايي دارند نگاه ميكنند. خوب معلوم بود كه دختر نيستند و من با شناخت و عقيدهاي كه دارم با زن شوهردار سلامعليك هم نميكنم چه برسد به دوستي. رفتم جلو و اولين سؤالي كه كردم اين بود: "مجرديد يا متأهل" متاركه كرده بودند و يك بچه داشتند.
و حالا شما به اين خانم كمك مالي هم ميكنيد؟○ نخير، چون احتياجي ندارند.
امير در توضيح مشخصات «اين خانم» ميگويد: «چادري است، آرايشگر است، سنگين است، با خانوادهاش زندگي ميكند، به من هم گفته كه از سمت دوستهاي داداشش خواستگار زياد داشته، هم براي عقد دائم و هم براي صيغه شدن. ولي چون در زندگي قبلياش عشق و علاقه نبوده، دنبال اين چيزهاي مادي نيست.»
بهنظر امير، «قوة جنسي از آن قوههاييِ است كه واقعاً روي آدم تسلط دارد، ولي بعداً كه فكر كني ميبيني ارزش يكسري كارها را ندارد. من به قول بچهها مغرورم و سرم را بالا ميگيرم. شايد آدم راهبهراه بتواند مخ بزند، اما من دلم ميخواهد يك زيد فابريك كنارم داشته باشم و اصلا ً آويزان كسي نشوم. بالاخره نياز جنسي يك واقعيت است، اما به قول قديميها سري كه توي كلاه بشكند بهتر از اين است كه بخواهد بيرون كلاه بشكند و همه خبردار شوند. شايد پررويي بهحساب بيايد، ولي من كه با اين خانم آشنا شدم، از مادرم پرسيدم: مامان، صيغه كردن يك خانم مطلّقه ممكن است چه دردسرهايي پيش بياورد؟... مامانم گفت: اگر طرف راضي باشد، هيچي... من با اين خانم صيغه كردم.»
امير ميگويد: «زنها واقعاً فهميدهترند و ميتوانند آدم را درك كنند، اما خوب از جنبههاي ديگر مسلماً اگر بيست سالش بود بهتر ميشد.»
امير در توصيف تجربة عاشقانهاش ميگويد: «كسي كه عاشق باشد با نگاه بد به طرف نگاه نميكند. اصلا ً در موردش چنين فكرهايي نميكند و همهچيز را ميگذارد براي بعد از ازدواج. پارسال اينموقع من عاشق بودم، ولي شايد گفتنش به كارتان نيايد.»
از امير ميپرسم: «اگر دختر متين مورد نظر شما چاق و قدكوتاه باشد، ممكن است سر صحبت را با او باز كنيد؟»
ميگويد: «يك موقع دختري هست با همين مشخصاتي كه شما ميگوييد ولي خيلي بانمك است، حالا اگر سنگين و موقر باشد، خيلي بيشتر هم جلبتوجه ميكند...»
از امير ميپرسم چرا يك دختر همسن خودش يا كوچكتر را انتخاب نميكند؟ ميگويد: «من سروكلههايم را زدم. دوستشان داشتم، بهم نارو زدند. يكجور ديگر با آنها تا كردم باز هم نارو زدند. يك زن بيوه دقيقاً ميداند من چي ميخواهم.»
امير توضيح ميدهد كه بچههاي سمت آنها همهشان دنبال دخترهاي مناسب و سنگيناند...
و نكتة مهمي كه امير، در پايان گفتوگو، به آن اشاره ميكند اينكه: «بچههاي شمال شهر چون از فضل پدر بهشان رسيده و سختي نكشيدهاند، نميتوانند طرف را درك كنند. كسي كه خرپول است دنبال اين است كه سروتيپي براي خودش درست كند و با ماشين مدلبالا جلبتوجه كند، دخترهاي آنجا هم دنبال همين چيزها هستند، نگاه ميكني ميبيني طرف سيستم انداخته به ماشينش خدا تومن...»
يك جمله از امير: «زيدي كه بتواند فابريكت باشد و از هر نظر بهدردبخور باشد، واقعاً پيدا نميشود.»
«ميخواهم با كسي بمانم كه شعور بيشتري داشته باشد»
هوندا آكوردِ ميثم 25 ساله، كه در قزوين مهندسي عمران ميخواند، تيرهرنگ است. ميثم به ماشينش رينگ و لاستيك انداخته و منبع اگزوزش را تعويض كرده. اينها را كه ميفهمم، در كنجكاوي موذيانهاي، براي بازديد از سيستم صوتي ماشينش ترغيب ميشوم. در ساية سيستم سابووفر و بومباكس و آمپليفاير، ناگهان صدايي صاعقهوار و شوكآور بر فضاي داخل ماشين فرود ميآيد و آقاي خوانندهاي يافتههايش را در باب عشق چنين ارائه ميدهد:
«عشق يك چيزي مثل كشك و دوغه/ تمام زندگي پر از دروغه/ هيچكسي هيچكسي را دوست نداره/ دوست دارم، عاشقتم شعاره...»
ميثم توضيح ميدهد كه نام اين تِرَك عشق اينترنتي است، او خيلي زود بهسراغ اصل قضيه ميرود و قد بلند دخترها را مهمترين عامل جذابيت ميداند. خودش با قد 190 سانتيمتر و بعد از سالها شنا و فوتبال و بدنسازي، در ابتداي گفتوگو، بر ترديدش فائق ميآيد و ميگويد:
«حالا شايد گفتنش درست نباشد، اما يك روز كه با بچهها رفته بوديم خريد لباس، يك توليدكنندة پوشاك از من خواست مدل بشوم. بچهها هستند، بچهها شاهدند...»
او در منطقة پاسداران تهران ساكن است. با اعضاي خانوادهاش از سه اتومبيل استفاده ميكنند: «بابا يك ماشين امريكايي دارد، من و خواهر و برادرم هم هر وقت هر ماشيني توي پاركينگ باشد، برميداريم.» ميثم در پيدا كردن دختر مورد نظرش به اين نكات توجه ميكند: «بهتر است طرف ماشين داشته باشد كه گاهي اگر، به احتمال يك درصد هم، من ماشين نداشتم، بتوانيم برويم بيرون... خانهشان نزديك باشد كه بتوانيم توي اين شهر شلوغ راحت همديگر را ببينيم و بعد هم اينكه برادر و پدر شاخ نداشته باشد...»
در گفتوگوي يكساعته با ميثم، ناخودآگاه بيشتر بحثها به قد بلند ختم ميشود: «آنهايي كه قدشان بلند است لباس به تنشان خيلي خوب جواب ميدهد. دختري كه من سه چهار سال دوستش داشتم، 178 قدش بود و هميشه سر مانتو كوتاه پوشيدنش دعوايمان ميشد.»
ميثم، با وجود سن كمش، با لحني نوستالژيك از گذشته حرف ميزند: «من از ششسالگي كه مهد ميرفتم، حواسم به دخترها بود. بعد هم وقتي در منطقهاي زندگي كني كه شرايط اقتصادي خوب باشد، در سن كم، از امكانات خوبي استفاده ميكني. من چون از بچگي قدم بلند بود و هيكل درشتي داشتم، در دورة راهنمايي با مردهاي بزرگي بيرون ميرفتم كه وضعشان خوب بود، يا مثلا ً يارو شانزدهسالش بود و در سال 75، كه پرايد ماشين باكلاسي بود، پرايد و پژو داشت.
اما بگذاريد بهتان بگويم كه بعد از اينهمه شيطنت فهميدم بايد كسي را انتخاب كنم كه شعور بيشتري داشته باشد. كلا ً توي زندگيام فقط سه تا دختر را ميشناختم كه از خودم كوچكتر بودند و حالا به اين نتيجه رسيدم كه خانمهاي متاركهكرده خيلي بهتر از دخترها هستند. دخترها زود عاشق ميشوند، زود هم يادشان ميرود.»
يك جمله از ميثم: «واسة رفتن هيچكس نبايد غصه خورد.»
«من توي خيابان عاشق كسي نميشوم...»
رضا آ.، 26 ساله، در دانشگاه تهران عمران خوانده و از دانشگاه علم و صنعت فوقليسانس با گرايش سازه گرفته است. رضا در حوالي مينيسيتي زندگي ميكند، قصد ازدواج دارد و ميتواند در ماه تا 400 هزار تومان درآمد داشته باشد.
رضا ميگويد كه در زندگياش هرگز دوستي يا ارتباطي هرچند كوتاه با جنس مخالف نداشته. به ظاهرش نگاه ميكنم و فقط آراستگي ظاهري و رفتاري اجتماعي و ادب ميبينم. در مقابل چندوچون و تعجبم ميگويد: «من هرگز دروغ نميگويم، يعني تحت تأثير شرايط، واقعيتها را تحريف نميكنم. مطمئن باشيد با شما صادقانه حرف ميزنم.»
در اين صورت، فكر نميكنيد روية زندگيتان شبيه بيشتر همسن و سالهايتان نيست؟
○ ممكن است اينطور باشد، اما براي اين موضوع دليل دارم. از موقعي كه يادم ميآيد هميشه درس خواندهام. البته مواردي پيش آمد كه خودم متوقفش كردم. البته بهنظر خودم هم آدم يك بُعدي جالب نميآيد، اما عواقب كار را در مورد دوستانم ديدم كه دنبال اين مسائل رفتهاند. اين آشناييها معمولاً تصادفي پيش ميآيد، از قبل شناختي وجود ندارد و بعداً وقتي با برنامههاي مهم زندگيشان تداخل پيدا كرده، بحرانهاي خيلي بدي را برايشان بهوجود آورده، بحرانهايي در حد اخراج شدن از دانشگاه...
يعني شما فكر ميكنيد با ارتباط برقرار كردن با جنس مخالف همة زندگي تعطيل ميشود؟
○ نه لزوماً، ولي براي پيدا كردن فرد مناسب و ارتباط مثبت بايد وقت گذاشت و من هرگز چنين وقتي نداشتم. حتي تابستان درس ميخواندم و واحد برميداشتم. اگر روي درس متمركز نبودم، شايد باز هم ميتوانستم فوقليسانس بگيرم، ولي نه در گرايشي كه ميخواستم.
بعضيها معتقدند مردي در آستانة ازدواج، كه تجربة شناخت جنس مخالف را ندارد، از تجربة مهمي در زندگي بيبهره بوده؟
○ از يك جهت فرمايشتان را قبول دارم و از جهتي ديگر نه. چون براي كسي كه قصد ازدواج دارد تجربة دوستدختر الزاماً سابقة مفيدي نيست. فقط كساني ميتوانند در ازدواج از تجربههاي مفيد استفاده كنند كه قبلا ً ازدواج كرده باشند.
آيا هرگز كمبود چنين ارتباطي را در خودتان احساس نكرديد؟
○ بهخاطر هدفي كه داشتم چشمپوشي كردم.
حالا از فوايد اين پرهيز بگوييد...
○ ببينيد، بههرحال من همسر دلخواهم را پيدا خواهم كرد، ولي ترجيح ميدهم كه هرگز اين خانم را حتي در ذهنم با هيچ خانم ديگري مقايسه نكنم. شايد همسر آيندة من ضعفهايي داشته باشد، در اين صورت، در لحظة برخورد با آن ضعف، ناخودآگاه مقايسهاي پيش ميآيد كه زندگي را سست ميكند. من قبول ميكنم كه تجربة ارتباط با خانمها را ندارم، اما فكر نميكنم چيز سختي باشد. حالا ميتوانم اين تجربه را با نامزدم داشته باشم.
از رضا كه ميخواهم ملاك انتخاب همسر مناسبش را توضيح بدهد، ميگويد: «از بررسي خانواده شروع ميكنم. خيليها از عشق و عاشقي شروع ميكنند و بعد دنبال ايناند كه ملاكهايشان را در طرف مقابل پيدا كنند. در نهايت هم ممكن است از بخشي از ملاكهايشان صرفنظر كنند، اما من از آنطرف شروع ميكنم و در انطباق ملاكهايم هم مصممم. دلم ميخواهد دانشگاهرفته و اجتماعي باشد و مثل خودم ابداً با كسي دوست نبوده باشد.
يك نفر ممكن است يك بار شماره گرفته باشد اما در عمل دوست نشده باشد، او ميتواند همسر شما باشد؟
○ نخير، چون بهنظر من اين پروسه اگر شروع شود، تمامي ندارد. پذيرش شمارهدادن و شمارهگرفتن، چه در زن و چه در مرد، يعني پاية ارتباط را گذاشتن، و كسي كه آمادة ورود به چنين فضايي باشد بالاخره واردش ميشود.
از رضا ميپرسم هرگز با زني برخورد كرده كه تا مدتي به فكر زيبايياش باشد. ميگويد: «بارها. ولي فقط براي چند ساعت و بعد بهراحتي ميتوانم فراموش كنم.» رضا تأكيد ميكند كه دنبال دختر خوشگل نيست و حاضر نيست زن آيندهاش توي چشم باشد. و ادامه ميدهد: «البته دلم نميخواهد بهم بگويند: رضا اين چيه تو رفتي گرفتي؟ كافي است چند دقيقه در ميدان ونك قدم بزنيد. دخترهايي را ميبينيد كه بهقدري زيبايند كه در كوچه و خيابان، چه شوهر و نامزد كنارشان باشد و چه نه، ناخودآگاه همه نگاهشان ميكنند. من حاضر نيستم در چنين موقعيتي باشم.»
از رضا كه ميپرسم مباني شرعي و اعتقادي چقدر تاكنون در نحوة رفتارش تأثيرگذار بوده، پاسخ ميدهد: «فكر نميكنم بهخاطر ترس از گناه بوده... از اول اعتقادم به اين بود كه خانمم نبايد اين كار را كرده باشد و اگر خودم چنين كاري را كرده باشم، ظلمي است در حق او... بهنظر من ابراز بعضي رفتارها و گفتارهاي محبتآميز فقط مختص همسر است.»
يك جمله از رضا: «نظرم در مورد مردهاي زنداري كه دوستدختر دارند افتضاح است.»
«زيبايي عميق ذرهذره كشف ميشود»
آقاي ج.، نقاش و عاشق ادبيات و سينما، برخلاف قرار و مدار اوليه، تن به مصاحبه نميدهد و ميگويد كه از پرسش و پاسخ خوشش نميآيد. در عوض، با اين اعتراف كه كتبياش بهتر از شفاهياش است، چند روز بعد اين نوشته را برايم ميفرستد:
«اول بگويم كه بههرحال جواني بهخوديخود يك امتياز است. مثلاً يك دختر معمولي 25 ساله به يك ملكة زيبايي 50 ساله ارجحيت دارد. اما درعينحال تصور ميكنم حس زيباييشناسي آدم ارتباط مستقيمي با سنوسال دارد، لااقل در مورد من اينطور بوده. من از كودكي خوانندة نشريات بودم و در آن سالها از بزرگسالها ميشنيدم كه زيبايي بعضي از ستارههاي مشهور را تحسين ميكردند، ولي من در سالهاي نوجواني كسان ديگري را زيبا ميدانستم. حالا كه سي چهل سال از آن سالها ميگذرد، وقتي همان مجلهها را ورق ميزنم و فيلمهايشان را تماشا ميكنم، ميفهمم كه آن تحسينها اغراقآميز نبوده. عكسها و فيلمها همان عكسها و فيلمها هستند، اما حالا انگار چشمهاي من رگ و پي و اتصالاتش به مغز و قلب و كل اين دستگاهِ زيبابينِ زيباييشناس كاملتر و آبديدهتر و باتجربهتر و گوهربينتر شده است.
زاوية ديگر: زماني زنان و دختران ريزنقش را دوست داشتم، اما حالا فارغ از اينكه چنين فردي چه سنوسالي دارد، آنها را در حد دختركاني ميبينم كه ميتوانند جاي فرزندانم باشند. در نوجواني، آرزو داشتم كه زن هندي بگيرم، شرم شرقي و مهرباني و موهاي زيبايشان برايم ايدهآل بود، اما حالا اين نوع زيبايي زياد برايم هيجانانگيز نيست.
غايت نقاشي تصوير كردن زيبايي است، اما بايد از سطح زيبايي گذشت. وقتي مردها از پوست لطيف و اندام رعنا ميگويند، درواقع از خودشان و از درخواست و تمايلشان پرده برميدارند، اما اين سطحيترين و بيرونيترين نوع درخواست ما مردهاست. هرچند سطحيترين نوع درخواست هم به واقعيتي انكارنشدني ميماند، اما بسياري از ما مردها توان آن را داريم كه، از سطح زيباييهاي صوري، به زيباييهايي پيچيدهتر و نابتر و گواراتر برسيم. ناگفته پيداست كه عدهاي نيز هرگز مجال آن را نمييابند تا از آن سطح ابتدايي بگذرند و سطوح عميقتري را تجربه كنند. زيبايي عميق ذرهذره كشف ميشود و به همين دليل است كه ما مردها ميتوانيم با زني كه، بهدليل سرطان، سينهاش را بريدهاند يا مرضي او را بر صندلي چرخدار دوخته زندگي عاشقانهاي داشته باشيم.»
*
دارم با چشمهاي بزرگسالي به خودم نگاه ميكنم. ميبينم كه از نظريههاي مطرحشده در باب سرمايهداري، مصرفگرايي و شيءزدگي انسان بيخبر نيستم. ايدههاي مربوط به ازخودبيگانگي را ميشناسم و باز دلم بزرگترين تلويزيون ممكن را ميخواهد؛ تلويزيون پلاسمايي كه زاوية ديد ندارد و كيفيت صدايش كولاك ميكند. كودك درون گوشش را بر حرف حساب بسته، مسخشدگي انسان از طريق تبليغات را كه نشانش ميدهم تجاهل ميكند، پاي بر زمين ميكوبد و بزرگترين تلويزيون ممكن را ميخواهد. كودك درون كارش را بلد است! تلويزيون كه ميآيد، رفتوآمد يكخطدرميان عسل، دخترعموي بيستوچندسالهام كه مهندسي كامپيوتر ميخواند، به خانة ما مستمر ميشود.
سيمينخانم، خانم عم
نوع اول: مرد خودخواه و متعصب افراطي
اين نوع مرد ممكن است براي زن چهار مشكل بزرگ ايجاد كند : اختلاف عقيده ي دايمي ، نزاع هميشگي ، عصبي بودن و سختي معاشرت!
نوع دوم: مرد عصبي مزاج
اين نوع مرد ، در واقع يكي از انواع مرداني است كه دكتر آدامز اصلاً سخن گفتن با آنها را نيز براي دختران خطرناك مي داند. چنين مرداني كه روحي عصبي دارند با همسر خود سر كوچك ترين مسأله نزاع و مشاجره ي سختي مي كنند و يك زندگي شيرين و مفرح را به كام همسر بدبخت و بچه هاي بيگناه و حتي آشنايان دور و نزديك تلخ مي سازند!
نوع سوم : شوهر سختگير و بي گذشت در امور مالي
شوهري كه در امور مالي زن بسيار سختگيري ميكند و سر سوزني گذشت ندارد ، به درد زندگي نمي خورد. البته مقصود اين نيست كه بايد زن بي اجازه ي شوهر هر چه ميخواهد خرج كند ، بلكه دكتر آدامز معتقد است كه بيشتر مشاجراتي كه در خانه روي مي دهد فقط بر سر پول است. حال آنكه در اصل نبايد چنين باشد ، خيلي از زن و شوهرها چندان كه به پول اهميت مي دهند، هرگز براي تربيت بچه ها ارزش قايل نيستند، البته زن و شوهر به واسطه ي پول مشاجره نمي كنند، بلكه در اكثر اوقات طريقه ي خرج كردن آن است كه موجب سر و صدا و نزاع ايشان ميگردد. پس زني كه به خوبي مديريت خانه را انجام ميدهد، پول را با حساب و كتاب و مناسب خرج ميكند و يك شاهي را هم حرام نمي كند و باز مورد شماتت و سختگيري شوهر قرار مي گيرد، حق دارد گلايه مند باشد.
نوع چهارم : مردي كه سريع و آسان دروغ مي گويد!
شوهراني كه براي پيشرفت مقاصد خود ، دروغ هاي كوچكي مي گويند و يا گاه اين كار را براي تمسخر همسر خود انجام ميدهند. بالاخره يك روز كارشان به دادگاه خانواده مي كشد. اين گروه مردان همواره در دنيايي از وهم و خيال در پروازند و معمولاً فراموشكار هم ميشوند و تمام دروغ هايي را كه گفته اند از ياد مي برند چون از قديم گفته اند كه «دروغگو هميشه فراموشكار است! »
نوع پنجم : مردان فراري از ميدان مبارزه!
پنجمين گروه مرداني هستند كه از موانع و مشكلات فراري هستند و به جاي اينكه از مشكلات زندگي استقبال كرده و در رفع آن كوشا باشند ، فرار را بر قرار ترجيح ميدهند. طبيعي است مرداني كه حاضر نيستند به جنگ موانع و مسايل زندگي بروند و همواره ميدان مبارزه را ترك مي گويند، در زندگي زناشويي هم براي همسر خود تكيه گاه مناسبي نخواهند بود.
نوع ششم : مردان نامنظم و بي ادب در نزاكت!
ازدواج با مردان نامنظم و به دور از ادب و نزاكت نيز به صلاح نيست. بي نظمي خواه در تعيين وقت ، خواه در لباس و غذا و يا هر چيز ديگر، شما را از زندگي بيزار ميكند.
نوع هفتم : مرداني متعلق به خويشاوندان خود!
شوهري كه فقط به اقوام و خويشان خودش تعلق دارد نيز از جمله شوهراني است كه ابداً به درد شما نمي خورد. چون اين گونه مردان اصلاً به شما متعلق نيستند و از آن دردانه هاي عزيز كرده ي پدر و مادر خود هستند كه مي خواهند هميشه كنار آنها باشند . پس چه وقت ميتواند به شما رسيدگي كند، چه وقت فرصت حرف زدن با شما را دارد؟ سرپرست انيستيتو راهنمايي ازدواج اعتقاد دارد كه زندگي با اين نوع مردان، همواره اختلاف در منزل به وجود مي آورد و حرفهاي بي مورد و بي ارزش هميشه در منزل شما منعكس ميشود كه به دنبال خود دعوا مرافعه خوهد آورد.
نوع هشتم : مردان راحت طلب!
شوهر راحت طلب، از جمله خطرناكترين مردان جهان خلقت است . مردي كه بي هدف و بيهوده پشت شيشه رستوراني نشسته، از پنجره بيرون را تماشا مي كند و پك به سيگارش مي زند و وقت كشي مي كند، يا مردي كه در خيابان بدون برنامه مشغول قدم زدن است و يا با اتوبوس به اول خط و آخر خط مي رود و مردم را تماشا مي كند و با آسودگي خاطر وقت خود را بي سبب تلف مي كند، موجودي است كه خوشبختي در كنار او امكان ندارد، بلكه اساساً زندگي با چنين مرد راحت طلب و بي درد و سهل گذراني به هيچ وجه صلاح نيست. __________________
شغل قديم اشخاص بزرگ و مشهور
آدولف هيتلر........................ديكتاتور آلمان.................................نقاش پوستر
آلبرت انيشتن.......................فيزيكدان........................................منشي اداره ثبت
الويس پريسلي.....................خواننده.........................................راننده كاميون
اميركبير............................صدراعظم ناصرالدين شاه..................آشپز
او هنري............................نويسنده........................................گاوچران
جرالدفورد .........................رئيس جمهور آمريكا........................مانكن لباس مردانه
جوزپه گاريبالدي..................انقلابي ايتاليايي..............................ملوان
جيمي كارتر.......................رئيس جمهور آمريكا.........................بادام كار
رونالد ريگان.....................رئيس جمهور آمريكا........................هنرپيشه سينما
شون كانري...................... هنرپيشه سينما................................بنا و راننده كاميون
كلارك گيبل.......................هنرپيشه سينما...............................چوب بر
ويليام فالكنر........................نويسنده.......................................نقاش ساختمان
گاندي...............................رهبر فقيد هند................................وكيل دادگستري
جرج واشنگتن....................اولين رئيس جمهور آمريكا..................كشاورز
نادرشاه افشار.....................موسس سلسله افشاريه......................پوستين دوز
يعقوب ليث.........................سرسلسله صفاريان..........................رويگر
امير اسماعيل ساماني............سرسلسله امراي ساماني....................ساربان
آلپتكين..............................سرسلسله غزنويان...........................غلام زر خريد
فرخي سيستاني...................شاعر مشهور ايران.........................كارگر كشاورز
حضرت محمد(ص).............پيامبر بزرگ اسلام..........................شباني/ تجارت
حضرت عيسي (ع).............پيامبر بزرگ مسيحيت......................نجار
حضرت موسي (ع).............پيامبر بزرگوار يهود........................چوپان
پانديت نهرو......................نخست وزير هند..............................وكيل دادگستري
موسوليني.........................ديكتاتور ايتاليا................................روزنامه نويس
ساموئل مورس...................مخترع آمريكايي.............................نقاش
جك لندن...........................نويسنده آمريكايي............................كارگر كشتي
آلبر كامو..........................نويسنده فرانسوي............................معلم
ريچارد نيكسون.................رئيس جمهور آمريكا.........................وكيل دادگستري
آبراهام لينكلن....................رئيس جمهور آمريكا.........................هيزم شكن
گي دو موپاسان..................نويسنده آلماني................................كارمند دريا داري
چارلز ديكنز.....................نويسنده انگليسي..............................منشي
آناتول فرانس....................نويسنده فرانسوي............................كتابفروش
مولير..............................نويسنده بزرگ فرانسوي..................هنرپيشه
هربرت جرج ولز ..............نويسنده بزرگ انگليسي....................شاگرد بزاز
ارنست همينگوي...............نويسنده بزرگ آمريكايي...................خبرنگار
ويليام شكسپير...................نويسنده بزرگ انگليسي...................هنرپيشه سيار
فيدل كاسترو.....................رئيس جمهور كوبا..........................دانشجوي حقوق
كاردينال ريشيلو................صدر اعظم معروف فرانسه.............. كشيش
ناپلئون بناپارت.................امپراطور فرانسه............................افسر توپخانه
كريم خان زند....................موسس سلسله زنديه........................تير انداز سپاه نادر شاه
ميرزا تقي خان امير كبير.....صدر اعظم ناصرالدين شاه................منشي
ژاندارك..........................شخصيت نيمه مذهبي و قهرمان فرانسوي.................چوپان
هانري فورد.....................كارخانه دار آمريكايي......................ساعت ساز
توماس اديسون..................مخترع بزرگ آمريكايي....................تلگرافچي
آلفرد نوبل....................... بنيانگذار جايزه نوبل...................... كارگر كارخانه
والت ديزني......................مخترع سينماي انيمشن.....................پادوي مغازه
ميكلانژ...........................نقاش مجسمه ساز ايتاليايي.................سنگ تراش
وبلاگ طوبی
براي افزايش ماندگاري رژ لب
ابتدا از چپ استيك و يا يك مرطوب كننده استفاده كنيد.
مــراحــــــل آرايـــــــــش لـــــــــبـــــــها
2-سپس با انتخاب رنگ مداد لب(كه ميبايد همرنگ با رژ و يا يك درجه از آن تيره تر باشد) شروع به كشيدن خط لب ميكنيم.ابتدا از لب بالا شروع ميكنيم و از گوشه هاي لب بالا بسمت وسط لب خط لب را ميكشيم.اين عمل را براي لب پايين تكرار ميكنيم.سپس با گوش پاك كن خط كشيده شده را نرم ميكنيم.
3-سپس درون طرح خط لب را با رژ لب پر ميكنيم.سپس با انگشت و يا خود لبها رژ لب را يكنواخت كنيد.
4-در آخر لبها را به آرامي روي دستمال كاغذي فشار دهيد تا رژ لب يكنواختر گشته و تثبيت گردد.
نكته:
* براي افزايش ماندگاري رژ لب پيش از آرايش لب از كرم پودر بعنوان پايه استفاده كنيد و يا با مداد لب تمام لب را بكشيد.
* براي كاهش ايجاد لكه ناشي از تماس لبها با ليوان و غيره.. پس از رژ لب زدن روي آن را سايه همرنگ زده و مجددا رژ لب بزنيد.
* براي تست رنگ رژ لب آن را به نوك انگشتان بزنيد و نه پشت دست.
* براي زدودن رژ لب از روي لباس ابتدا محل را با گليسيرين پاك كرده و سپس لباس را بشوييد.
منبع:مردمان
گامهایی برای دوست داشتنی شدن
گام ۱ - همیشه برای این که بهترین نتیجه را از بحث و مجادله بگیرید، سعی کنید از شرکت در آن بپرهیزید .
گام ۲ - به عقاید دیگران احترام بگذارید و هرگز از عبارت « تو اشتباه می کنی » استفاده نکنید .
گام ۳ - اگر خطایی از شما سرزد، با قاطعیت به آن اعتراف کنید و اعتماد به نفس داشته باشید و بدانید که « انسان جایز الخطاست » .
گام ۴ - همیشه صحبت های خود را دوستانه آغاز کنید .
گام ۵ - به گونه ای رفتار کنید که همیشه دیگران تأییدتان کنند .
گام ۶ - سعی کنید از راه های مناسبی برای کسب آرامش استفاده کنید تا دیگران برای شریک شدن در آرامشتان به سوی شما بیایند .
گام ۷ - اجازه بدهید همیشه دیگران بیش از شما صحبت کنند .
گام ۸ - خالصانه به هر اتفاقی از دید دیگران نگاه کنید و تک محور نباشید .
گام ۹ - باورها و علایق سایرین را همانگونه که هستند بپذیرید چرا که هرکس از دید خود بهترین است .
گام ۱۰ - همواره به سوی انگیزه های بهتر و قوی تر بروید، تا بهترین باشید .
و بالاخره گام آخر ؛
همواره باورهایتان را پیش روی خود مجسم کنید و چالشظهای زندگی را با آغوش باز پذیرا شوید تا برای دیگران یک نمونه و الگو باشید. تبیان
عدم استفاده از BCC
اين نکته کوچک و در عين حال مهمي است. بسياري از مردمان خوب هر روز مرتکب اين گناه مي شوند بدون آنکه بدانند که راه حلي براي آن هست و نمي دانند که با ارتکاب اين گناه، چه زياني به بار مي آورند.
چند بار شما نامه اي دريافت يا ارسال کرده ايد که شبيه اين بوده باشد:
TO: YOU@ANYWHERE.COM
CC: YOURFRIEND@NOONE.ORG; MYFRIEND@ANYPLACE.COM
به نظر اشکالي ندارد، مگر براي حالتهاي خاص ! با قرار دادن آدرس در CC، شما غفلتا به آدرس دزدها (SPAMMERS) کمک شاياني کرده ايد. حتي بدتر، شما محرميت اطلاعات شخصي کساني که به آنها نامه فرستاده ايد را نيز ناديده گرفته ايد. در واقع، شما تمام اين افراد را در معرض خطر قرار داده ايد.
اين چطور ممکن است ؟ من فقط يک نامه ساده فرستاده ام !
فرض کنيد شما اين نامه را به بيست دوست فرستاده ايد. تمام اين دوستان، علاوه بر آدرس شما، آدرس هر بيست نفر را که در بالاي نامه ليست شده، خواهند ديد.
اگر يکي از دوستان شما، آدرس دزد باشد، شما به او آدرس نوزده نفر را داده ايد. او مي تواند آدرس آنها را به ليست خود اضافه کند و برايشان نامه ناخواسته (UNSOLICITED) بفرستد. تازه، اين آدرسها را مي توان به آدرس دزدهاي ديگر فروخت !
خب، فرض کنيم دوستان شما همه خوبند و آدرس دزد در ميانشان نيست، باز هم شما آن بيست نفر را در معرض خطر قرار داده ايد، چگونه ؟ ... پست الکترونيک ذاتا داراي امنيت مناسبي نيست.در واقع نامه شما قبل از رسيدن به دست شما، حداقل در دو سرور ديگر، اگر نگوئيم صدها سرور، به راحتي قابل مشاهده مي باشد ! باور کنيد !
پس نامه شما در هر زمان، در هر مکان و توسط افراد زيادي قابل مشاهده است و بنا بر اين آن بيست آدرس که در CC آورده شده اند هم ديده خواهند شد.
حالا بخش خطرناک کار اينجاست. اگر يابنده آن آدرسها، يک آدرس دزد معمولي نباشد، بلکه يک آدم خطرناک باشد چه ؟ آدمهاي بد زيادي در اينترنت (مثل دنياي واقعي) وجود دارند. ممکن است کسي نامه تهديد آميز به دوستان شما بفرستد. آنها مي توانند خود را جاي شما معرفي کنند و يا آدرس دوستان شما را به ديگر آدمهاي خطرناک بفروشند.
خب، مشکل مشخص شد. ولي اگر باز هم شما بخواهيد به تعدادي از دوستانتان نامه بفرستيد چه بايد کرد. راه حل اين مشکل بدون ضرر زدن به دوستانتان چيست ؟
راه حل آسان است. برنامه ارسال نامه شما امکاني بنام کپي کور (BLIND CARBON COPY) يا به اختصار BCC را دارد. اين به شما امکان مي دهد بدون اينکه افراد ليست از آدرس بقيه ليست آگاه شوند، نامه شما را دريافت کنند.
در واقع شما به يک نفر کپي نامه را ارسال مي کنيد بدون اينکه بقيه مطلع شوند. اين روش در شرکتها زياد اتفاق مي افتد که شما مي خواهيد مثلا کپي يک نامه را براي مدير هم بفرستيد بدون اينکه بقيه افراد ليست از اين موضوع مطلع شوند.
گاهي امکان BCC در برنامه ارسال نامه شما مخفي است و شما بايد در قسمت راهنماي آن برنامه، نحوه فعال کردن آنرا پيدا کنيد. اين فيلد معمولا زير CC ظاهر مي شود.
پس لطفا نسبت به آدرس پست الکترونيک سايرين، محتاط باشيد. اين عاقلانه ترين کاري است که مي توان انجام داد.
تهيه کننده: محمود بشاش
اگر به یک وب سایت یا فروشگاه رایگان با فضای نامحدود و امکانات فراوان نیاز دارید بی درنگ دکمه زیر را کلیک نمایید.
ایجاد وب سایت یا